بیا و زنگ غم از قلب ما زُدا مهدی(ع)

بیا و زنگ غم از قلب ما زُدا مهدی(ع)

                                  به جان مادرپهلو شکسته ات بیا مهدی (ع)

جلای هر دل نورانی از عنایت توست

                                   به  قلب  تیره  ما  هم  بده  جلا  مهدی (ع)

قیود نفس و هوی عامل فراق شده

                                   ز شر نفس و هوی کن رها مرا مهدی (ع)

همیشه از تو تقاضایم این بود جانا

                                  که لحظه ای نشوم از شما جدا  مهدی (ع)

به هیچ کس نکنم عرض حاجت خود را

                                  فقط تویی که  کنی حاجتم  روا مهدی (ع)

تو از جرائم اعمال خلق محزونی

                                       مرا ببخش گر آزرده ام  تو  را مهدی(ع)

به جان مادر پهلو شکسته ات زهرا (ع)

                                   عنایتی   به  من  مبتلا   نما   مهدی (ع)

برای ما تو دعا کن به  درگه  یزدان

                                   که مستجاب کند گر کنی دعا  مهدی (ع)

دعا نما که قیام تو را کند خدا امضا

                                     کجا دعای تو را رد کند خدا  مهدی (ع)

 

منبع:imzaman2.blogfa.com

بهارنیست

 

احساس میکنم که نباشی بهارنیست

شعری میان دفتر این روزگار نیست 

معطوف میشود به شما حس واژه ها

آقا خودت بگو مگر این افتخار نیست؟ 

من با سروده های همه شرط بسته ام

بیتی بدون نام شما ماندگار نیست 

سین سلام سفره ی تحویل سال نو

معنای این قصیده مگر انتظار نیست؟ 

روزی ظهور میکنی و میرسد بهار

اما به ماه وسال و زمان اعتبار نیست

تقویم هم به گفته ام اقرار میکند

سوگند میخورد که نباشی بهار نیست


 یوسف رحیمی

کرامت بهار


آه مي‌کشم تو را با تمام انتظار

پر شکوفه کن مرا اي کرامت بهار

در رهت به انتظار صف به صف نشسته اند

کارواني از شهيد کارواني از بهار

اي بهار مهربان در مسير کاروان

گل بپاش و گل بپاش گل بکار و گل بکار

بر سرم نمي‌کشي دست مهر اگر، مکش

تشنه محبت اند لاله هاي داغدار

دسته دسته گم شدند مهره‌هاي بي نشان

تشنه تشنه سوختند نخل‌هاي روزه‌دار

مي‌رسد بهار و من بي‌شکوفه ام هنوز

آفتاب من بتاب مهربان من ببار

يوسف رحيمي

بهار مهدویت برتر از بهار طبیعت



بهار فصل نو شدن، انتظار و خواستن است. ظهور امام زمان(عج) مانند بهار احیاگر دل های مرده و تجلی بخش انسانیت است.

قرآن از زایش طبیعی فصل بهار به احیا و زنده شدن تعبیر کرده است. در قرآن کریم از ظهور حضرت حجت (عج) نیز تعبیر به احیا شده است. چون ظهور حضرت بقیه‌الله(عج) پیامدهای گوناگونی دارد که حیات و رویش و زندگی جدید در آن احیا پیدا می شود. 

در انقلاب امام زمان (عج) مردم به شکوفایی عقلی می‌رسند و در روایات تعبیر شده است که حضرت دست معنویشان را بر انسان‌ها می‌گذارند و آنها را به کمال عقلی می‌رساند و در روایات تعبیر شده که بشر با همه رشدی که در زمینه عقل داشته پیش از ظهور به 2 حرف از الفبای علوم دست پیدا می‌کند و بعد از ظهور در 27 مرحله تکامل علمی می‌رسد. 

بشر هنگام ظهور به امنیت کامل می‌‌رسد و فصل تجاوزها و ظلم‌ها و ستم‌ها سپری می‌شود و بشر در تناسبات خود احساس امنیت می‌کند. 

عدالت فراگیر در همه بخش های زندگی یکی دیگر از آثار ظهور است. همان‌طور که قرآن کریم از بهار تعبیر به زنده شدن می‌کند، از عدالت نیز چنین تعبیری دارد. یعنی جامعه‌ای که در تناسب و ارتباطش عدالت را رعایت نمی‌کند، جامعه‌ای مرده است. کشور و ملتی که عدالت را رعایت نمی‌کنند و قرآن از ظهور به زنده کردن زمین تعبیر می‌کند. همان‌طور که از بهار تعبیر به زنده شدن زمین شده است. 

یکی دیگر از آثار ظهور امام زمان (عج) هدایت و راهیابی انسان‌ها از بالقوه بودن به الفعل شدن است. همان‌طور که قرآن از بهار تعبیر به زنده شدن می‌کند از هدایت نیز تعبیر به زنده شدن شده است. قرآن کریم می‌فرماید: هر کسی مرده‌ای را زنده کند گویا همه بشر را زنده کرده است که مراد از زنده کردن هدایت کرده است. انسانی که هدایت نشده باشد، مرده است. 

هنگام ظهور حضرت مهدی (عج) جامعه و ملت‌ها و مردم هدایت می‌شوند و راه صحیح رسیدن به حق را پیدا می‌کنند. در عصر ظهور، ملت‌ها و افراد مسالمت‌‌آمیز در صلح کامل با یکدیگر زندگی می‌کنند. مشکلی که انسان در طول تاریخ به آن دچار بوده و حالتی که پیوسته از آن رنج می‌برده، اختلاف مرزی، شخصی، نژادی، خانوادگی، قومی و سیاسی است که در زمان ظهور هم این اختلاف‌ها برچیده می‌شود و بشر به حیاتی نوین دست پیدا می‌کند و زندگی مسالمت‌آمیز را تجربه می‌کند. 

در زمان ظهور به جای حاکمیت‌ شاهان، شهوت و غضب و تمایلات و هوس‌ها؛ خدا و عدالت حقیقت بر انسان حاکم می‌شود و همان‌طور که بهار نماد نوین زیستن و زنده شدن است، زمان ظهور نیز زمان شکوفایی‌، رویش‌ها و حیاتی نوین است. 

قرآن کریم از بهار تعبیر به رستاخیز می‌کند؛ ظهور امام زمان (عج) نیز رستاخیزی نوین در زندگی بشر است که همراه شکوفایی علمی، عقلی و امنیت، عدالت، سعادت، هدایت و صلح و حاکمیت دینی است. 

در روایات از امام زمان (عج) به عنوان بهار واقعی هستی یاد شده است و این تشبیه انسان را به مفاهیم والایی متوجه می کند. 

حضرت حجت(عج) احیاگر جان های مرده است. همانطور که بهار موجب احیای طبیعت می شود، امام نیز جامعه را که از ظلم و فساد مرده است، احیا می کند و جامعه فاسد را به جامعه صالح تبدیل می کند، دل های انسان های فرسوده و جهل و دانایی را زنده می کند که در روایات براین مورد تاکید شده است. 

روز ظهور امام زمان (عج) سرآغاز سرازیری نعمت ها و برکات و رحمت های خاص و ویژه الهی است. انسان ها همواره از نعمت های الهی برخوردار می شوند. اما به دلیل کم کاری های خود انسان ها از برخی برکات الهی بهره مند نشدند که ظهور امام آغاز سرازیری همه این نعمت ها است به حدی که برکات الهی از زمین و آسمان برای انسان ها سرازیر می شود همان طور که بهار شاهد سرازیری شکوفه های الهی هستیم. 

ظهور امام زمان (عج) جشن انسانیت است، انسان ها در آن دوران لباس واقعی بصیرت، انسانیت و معنویت می پوشند و لباس نو در قامت رسای انسان های صالح برازنده است. این در حالی است که جشن واقعی انسانیت در این دوران شکل می گیرد و با ظهور امام انسانیت انسان کامل متجلی می شود. 

بهار وجود امام زمان (عج) بعد از سختی ها و فتنه ها ظهور می کند. آن حضرت زمانی ظهور می کند که بسیاری از انسان ها و مستضعفان و انسان های مومن از ظلم ها و فتنه ها و پلیدی در رنج و عذاب و سختی باشند و پس از آن سختی، امام می آید و آرامش و آسایش و زندگی زیبا را برای انسان ها به ارمغان می آورد. بهار نیز پس از سختی ها و سرما و تاریکی ها پدیدار می شود. 

فرا رسیدن بهار واقعی در گرو ظهور امام زمان (عج) است. پس از ظهور امام (عج) تغییر و تحولات زود گذر نیست بلکه قلب و احوال و دانایی و بصیرت انسان ها دگرگون می شود و معنای واقعی دعای سال تحویل در زمان ظهور امام زمان (عج) تحقق می یابد. در زمان ظهور علاوه بر دگرگونی در طبیعت با فرارسیدن بهارشاهد دگرگونی در رفتار انسان ها هستیم. 

ظهور امام زمان(عج) را موجب خشنودی و رضایت همگان است. فرشتگان و آسمانیان به حال انسان ها پس از ظهور غبطه می خورند، انسان ها پس از ظهور به وجود امام زمان (عج) افتخار می کنند، همان طور که با فرارسیدن بهار خشنود می شوند. حضرت مایه انبساط خاطر همگان می شود و نارضایتی فقط مربوط به شیطان و شیطان پرستان است. 

مردم در عصر ظهور هم خوبی ها را عیان می بینند. در روایات است که در عصر ظهور عدالت وارد خانه های مردم می شود همان طور که ورود سرما و گرما را به خانه های خود لمس می کنند و طعم امنیت و آسایش و رفاه را می چشند. 

امام زمان (عج) عابدترین، حکیم ترین و عالم ترین انسان ها در کره زمین دانست. آن حضرت طاووس اهل بهشت و به طریق اولی برترین موجود است. همان طور که بهار زیباترین فصل است. 

واقعی ترین بهار/رحیم کارگر (پارسا)


آمد بهار و قسمت عالم نشد بهار !!
آئینه ها کدر شده ، امروز بی نگار
امروز هم نیامده با توسنی ز شرق
آن واقعی ترین بهار ! مهر کردگار
امروز هم گذشت و ثانیه ها گم شدند زود
امروز هم گذشت و ندیدیم روی یار !!
اشک بهار هم بهانه دیدار او کند ...
کی می دمد ز کوی عاطفه ها خنده نگار ؟؟
امروز هم شکست بغض عدالت ... زبی کسی
سخت است این همه تلخی و این شرار!!
سخت است بی وجود عادل قائم، حیات عشق !!
سخت است این تباهی و ظلمت به روزگار!!
سخت است پوچی عالم ، سقوط عشق ...!!
سخت است دوری و هجران بی شمار
سخت است اینکه بگویند : «پارسا»
امروز هم خبری نیست از فروغ یار

بهار از راه رسيده بود . همه جا بوي گل و رايحه اي دلپذير به مشام مي رسيد . عالم جان گرفته بود حيات در رگ هاي زمين جاري بود . شنيده بودم بهار با خود گل هاي زيادي به همراه مي آورد . همه جا گل بود و هر كس سبدي گل يا شاخه اي سبز در دست داشت . اما من به دنبال گلي مي گشتم كه خيلي دوست اش داشتم. به هر جا سر زدم ، به هر گل فروشي ، گل خانه ، به هر باغ و بوستاني ، گل خود را در آن نيافتم . بهار را دوست داشتم اما بهار با گلِ من رنگ ديگري داشت . از همه سراغ گرفتم ، بهار رسيده ، گل ها شكفته ، اما دريغ جاي يك گل خالي ست . دستانم را بازاري به سوي آسمان بلند كردم و با بغضي در گلو گفتم :

" خدايا بهار هم اومد ، پس كو گل ِ نرگس ؟

مظلوميت تو ، غفلت ما

از ما بر تو سلام.. اي آقا و مولاي ما!
سلامي از جنس همان سلام هايي که سال هاست به شما مي کنيم و جوابي نميشنويم!
           نه اينکه جواب نمي آيد..   
                             .. و يا جواب دهنده اش در دادن جواب، کوتاهي کند!!

بلکه حقيقت اين است که غبار گناه گوش سلام دهنده اش را سنگين کرده!!


آري... از ما بر تو سلام!
سلامي از جانب غلام و نوکري خسته دل...  که هيچگاه مولاي و آقاي خود را نديده که به او عرض ادب کند و چشمانش به جمال آقا و سرورش روشن شود!!
نه اينکه آقايش غيب و ناپديد شده باشد!!
    و يا حتي چشمانش به جمال او روشن نشده باشد!!

بلکه حکايت اين است که حتي يکبار هم آقاي خود را نديده که در ميان جمعيتي او را بشناسد و بامعرفت در محضرش حاضر شود!!

آه که چه قدر دردناک است وقتي بفهمي که تمام موجودات عالم تو را مي شناسند و هر لحظه به تو سلام مي دهند...
     ولي ما را بگو!!
           ...که شايد بارها در کوچه هاي اين شهر بي تفاوت از کنار تو رد شده ايم و ...

سلام ما بر تو... اي فرزند فاطمه!
    که هيچگاه تو را نديديم و صدايت را نشنيديم!
        که هيچگاه توفيق زيارتت نصيب ما نشد!
            که هيچگاه محضر مبارکت را درک نکرديم!
حقيقت اين است که آخر الزمان مصيبتي ، جز اين مصيبت.. ندارد...
   که اگر مي بيني طوفان بلاها و مصيبت ها بر ما اثر کرده و ما را غم فرا گرفته... تمامش به خاطر اين است که ما توفيق حضور در محضر تو را از دست داديم!!

اين دنيا که آن را زندان مي نامند...  
                                    ..بهشت ما بود!! وقتي تو را در کنار خود مي ديديم!!
پنهان شدن تو همانا... جهنم شدن اين دنيا... همانا!   گرفتار شدن ما همانا!!

   سلام بر جمال محمدي...
                سلام بر هيبت حيدري...
                         سلام بر محبت فاطمي..

سلام بر آن کسي که  امروز، بيش از هروز ديگري جاي خاليش را حس مي کنيم!
        دعا کنيم که بيایی...
                دعا کنیم که زودتر بیایی!
                    دعا کنیم که تمام شود...
                           دعا کنیم که از این خواب وحشتناک بیدار شویم...
اباصالح! قول دادیم که از حال هم بی خبر نباشیم!!
        می گویند شما از احوال ما خبر داری...
            ولی... ولی به خدا قسم که ما سالهاست از احوال شما بی خبریم....!!
آه... که چقدر از تو غافلیم...
        شاید اگر این غفلت نبود... این روزگار زودتر بر ما می گذشت!!
            امان از غفلتی که ما را در بر گرفته!!
امامی به این خوبی در میان ما باشد و یارانش اینگونه در غفلت به سر برند!!!!!
آری... غفلت ما تو را مظلوم ساخته و ظهور تو را به تاخیر انداخته؛ و در این میان من با کوفیان چه فرقی خواهم داشت اگر دست روی دست بگذارم و فقط دعا کنم و به آنچه تو را خوشنود می سازد عمل نکنم؟!
ابا صالح... شادی من آن لحظه خواهد بود که از ترس اینکه مبادا تو مظلوم واقع شوی.. لحظه ای آرام نگیرم و مدام در تب و تاب باشم!
امروز دیگر آرام گرفتن، حرام است!!
            تمام لحظه هایی که از یاد تو غافلیم... گناه است!!!
                            یادم نمی آید که با خدایم عهد بسته باشم که اهل گناه باشم!!
هر چه می خواهد بشود...
                دیگر طاقت ندارم....
                        اباصالح قول می دهم که دیگر آرام نگیرم!!


ما زنده به آنیم که آرام نگیریم  ---  موجیم، که آسودگی ما عدم ماست

شعر رهبرانقلاب‌ برای‌ امام‌زمان(عج)

دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است

از بیم مرگ نیست که سرداده ام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است


شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است

سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است

بگرفته آب و رنگ زفیض حضور تو
هرگل دراین چمن که سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است

مثل هر بار برای تو نوشتم

مثل هر بار برای تو نوشتم:

دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!

 

=-=-=


جواب امام زمان:
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت ،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم ،
تو کجایی؟
تو خودت ! کاش بیایی
به خودت کاش بیایی...!


اللهم عجل لوليك الفرج

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=


جهت سلامتی و تعجیل در فرج امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صلواتی هدیه نمایید...

"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"

منجی مردمان بیا

ای نفست گره گشا ناجی بیدلان بیا
ای تو فروغ رهنما بر شب عاشقان بیا
ای تو نسیم جانفزا ای تو بهار دلگشا
چهره نمای و از درآ بر صف رهروان بیا
عشق رخ تو دلربا برده قرار از دل ما
محض خدا بکن وفا دلبر مهربان بیا
پرده فکن ز روی خود مهرخوش نکوی خود
مرحمتی ز سوی خود کن به همه جهان بیا
نور زمین و آسمان مهر رخت بکن عیان
جلوه بکن تو بر جهان نعمت بیکران بیا
ای تو امید بی کسان وعده حق بیا رسان
گوهر خلقت نهان منجی مردمان بیا
ای تو دلیل و رهنما واسط رحمت خدا
لطف و عنایتی نما زود و به ناگهان بیا
ای تو زلال چشمه سار ای تو شمیم نوبهار
با قدم خوشت بیار آخر این خزان بیا
حجت حق بیا ببین اینهمه فتنه در زمین
غم شده با دلم عجین بی حد و بی امان بیا
مرهم زخم ما تویی بر دل ما دوا تویی
راحت دل شفا تویی دل شده ناتوان بیا

غم هجران

بازآ، دلم زگردش دوران شکسته است چون کشتی از تهاجم طوفان شکسته است
آیینه خیال نهادم به پیش روی دیدم که قلبم از غم هجران شکسته است
عمری در آتشیم و تو را ناله می کنیم فریادمان به کوی و خیابان شکسته است
دیگر نوای ما ننوازد نی فراق این ناله در گلوی نِیستان شکسته است
ما تیغ غیرتیم ولی در نیام غم زنگار بی تحرّک دوران شکسته است
ما را خیال روی تو بی تاب می کند عقد بلور اشک، به دامان شکسته است
درمان حسرت دل ما دیدن تو بود بازآ که بی تو شیشه درمان شکسته است
در رهگذار عشق، گدایان حضرتیم در این مسیر، کلک «پریشان» شکسته است


محمدحسین حجّتی (پریشان)

نیا اقا

بر خلاف میل باطنی ام با خودم این شعر را زمزمه می کنم: 


   نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست

دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست 

نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی 

هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست

  نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع

که شهر ما نه مُهیای گامهای تو نیست

   نیا نیا گل نرگس به آسمان سوگند

قسم به نام و نهادت دلی برای تو نیست

  نیا نیا گل نرگس ز رنجمان تو مکاه

کسی ز خلق و خلائق فدای راه تو نیست 

نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش

  که جای سجده گه ِ ما هنوز مال تو نیست

    نیا نیا گل نرگس که چون علی تنها

به فجر صبح ظهورت کسی کنار تو نیست

  نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه  که ندبه ،

ندبه خرقه است و پایگاه تو نیست

  نیا نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟

  نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست

   نیا نیا گل نرگس به جان تشنه عشق

دعا دعای ظهور است ولی برای تو نیست 

   نیا نیا گل نرگس سقیفه ها برپاست

  ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست 

   نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا  کسی

برای شهادت به کربلای تو نیست 

نیا نیا گل نرگس نیا به دعوت ما 

هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست

   نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا 

برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست   

  السلام علیک یا مظلوم یا حجه ابن الحسن العسکری

شعری تکان دهنده درباره حضرت مهدی عج

تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم

اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم

درون سينه ما عشق يخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

(سیدامیرحسین میرحسینی)

دل نوشته اي در سوگ سالار شهيدان


بسم الله الرحمن الرحيم.

السلام عليک يا ابا عبدالله وعلي الارواح التي حلت به فنائک.
خورشيد سلام کنان از پس شفق خونين سر بيرون مي کشد تاروز تازه اي را بيآغازد. روزي دگرگونه، درگرمناي فراخ اين دشت که نينوايش مي خوانند، چه خواهد شد مگر؟ که عالميان از گذشته و آينده چشم بدان دوخته اند، امروز مردي از تبار محمد (ص) با خونش تيغ را در هم مي شکند، ونداي آزاده طلبيش از فراسوي زمان مي گذرد.
هل من ناصراً ينصرني؟
ادامه نوشته

آفتاب سبز زمین

                            

هــر نــفـــس آیـنــه روی تـو را می طلبم

از گـلستان جهان بوی تو را می طلبم

ای بــهــشت همــه دلـهـای خـداجوی بیا

عطر گل‌چـهره مینوی تو را می طلبم

گــیــسـوانـت شب یــلدا و رُخَت ماه تمام

ماه در ظلمت گیسوی تو را می طلبم

دشـت در دشـت به دیدار تو مشتاق شدم

کو به کو ناله کنان کوی تو را می طلبم

افـــق صــبــح دل افـــروز تــو را خــواهانم

آفــتــاب رخ نـیـکــوی تـو را مـی طلبم

زمــــزم اشــک تـــو و زمـــــزمـه یـــارب تو

ذکـر روشـنـگر یـا هوی تو را می طلبم

بی خبر از توام ای عشق کجا منزل توست

هـر قـدم جـاده رهپوی تو را می طلبم

گلشن خاطره‌ام تا که نگردد پاییز

دفــتــر سبـــز ثـناگوی تو را می طلبم

آفتاب دل من، چهره برون آر و بتاب

«یاسرم» سایه دلجوی تو را می طلبم

 

سروده: محمود تاری «یاسر»

سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران

می‌خواهم از جور زمانه بگویم ، می‌خواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده‌ای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذره‌ای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر و خسته‌ام.

 

آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان:

مولای من می‌دانی چند سال است انتظار می‌کشم. از وقتی سخن گفته‌ام و معنای سخن خود را فهمیده‌ام انتظارت را می‌کشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده.

خسته‌ام از دست زمانه ، چقدر جور زمانه را تحمل کنم. چقدر ناله مظلومانه کودکان و معصومانی را که زیر ستم اند بشنوم و سکوت کنم. خودت بیا و این جهان سیاه را پایان بده. بیا و جهان را آباد کن. بیا و از آمدنت جهان را شاد کن. می‌دانی چند نوجوان هم سن و سال من آواره‌اند؟ چندین هزار کودک بی پناهند، خودت بیا و پناه بی پناهان باش.

چند پیش بود که خوابت را دیدیم گفته بودی می‌آیی و به اندازه تمام سال های نبوده ات با من حرف می زنی و به درد دل من گوش می‌دهی اما تا خواستی بگوئی کی و کجا؟، از خواب پریدم و از آن شب به بعد دیگر نمی خوابم. راستش می‌ترسم. می‌ترسم بیائی و من خواب باشم. می‌ترسم بیائی، همه تو را ببینند و تنها من از دیدنت محروم بمانم. هنوز هم می ترسم...

حس می‌کنم با این که شبهاست خواب به چشم ندارم اما در خواب غفلتم. بیا و بیدارم کن. بیا و هشیارم کن. بیا و همه جهانیان را از خواب غفلت بیدار کن. همه به خواب سنگین جهل فرورفته اند و صدای مظلومان و دل شکستگان را نمی‌شنوند. خودت بیا و همه ما را از این کابوس جهانی نجات بده.

ای منجی عالمیان ، جهان در انتظار توست مسافر من! نیستی تا ببینی مردم روز میلادت یعنی رمز عشق پاک چه می‌کنند! چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشته اند و انتظار می کشند. منتظرند تا کی بیاید و جهان را از عدل پرکند. کسی بیاید و به این جهان بی اساس پایان دهد بیا تا بعد از این در کوچه های غریب شهر روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابان‌های تاریک و ظلمات را با نور بودنت چراغانی کنیم. بیا و ببین مردم روز آمدنت چه می‌کنند؟

روز جمعه، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و سینه‌ی زخمی‌ام را مرهمی باشم. می‌دانی چه آمد؟

نه؛ غم می‌خورم؛ غم می‌خورم بخاطر روزهایی که نبوده‌ای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی. غم می‌خورم به خاطر روزهایی که به یادت نبوده‌ام و با گناه شب شده‌اند. همان روزهایی که در تقویم خاطره‌ها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کرده‌ام.

بهترین روز تنها روز ظهور توست. کی می‌آید؟ کی می‌شود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.«بهترین روز ، روز ظهور مولاست»

با تمام جهل و مستی تصمیم گرفته‌ام دفترچه رزوگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام تو روزگار را آغاز کنم. هنوز در نخستین صفحات آن مانده‌ام و مطلبی برای نوشتن ندارم. تا پایان نوشتن انتظارت می‌کشم.

دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگی‌اش ایمان می‌آورد....