مقدمه

آسيب شناسي تربيتي مهدويّت، يکي از مصداق هاي بحث عام تري است که از آن، به عنوان آسيب شناسي در تربيت ديني ياد شده است. براي توضيح اين که مقصود از آسيب شناسي تربيتي مهدويّت چيست، نخست بايد به جنبه ي تربيتي مهدويّت اشاره کرد. اعتقاد به وجود و ظهور امام مهدي (عج)، از جمله ي اعتقادات اسلامي و شيعي است و هم چون ساير اجزاي اين اعتقادات، لوازم تربيتي معيني بر آن مترتب است. بر اين اساس، مهدويّت، تنها مسأله اي اعتقادي نيست، بلکه از بعد تربيتي نيز برخوردار است. هنگامي که ما مشخص مي کنيم بر اساس متون روايي، اعتقاد به وجود و ظهور مهدي (عج)، ضروري است، مجموعه اي دانشي را براي افراد فراهم نموده ايم. اما هنگامي که اين مجموعه ي دانشي، به همراه خود، تحولات هيجاني، عاطفي و عملي معيني را ايجاد مي کند که ضمن آن، افراد مي کوشند خود را براي ياوري امام مهدي (عج) مهيا سازند، چهره ي تربيتي مهدويّت آشکار مي گردد.
با توجه به جنبه ي تربيتي مهدويّت، اکنون مي توان مقصود از آسيب شناسي معطوف به آن را مشخص کرد. در اين جا، آسيب شناسي، حاکي از بازشناسي موارد سوءبرداشت يا سوءعملکرد در جريان تربيتي مهدويّت است. تا جايي که به ذات دين، مشتمل بر مهدويّت، مربوط است، نمي توان از آسيب و آسيب شناسي سخن به ميان آورد. اما هنگامي که جريان تربيت ديني، مشتمل بر بعد تربيتي مهدويّت، شکل مي گيرد، امکان ظهور آسيب و بنابراين آسيب شناسي فراهم مي گردد؛ زيرا در جريان تربيت ديني، دست آدمي گشوده مي شود و اکنون اوست که بايد با فهمي که از دين کسب مي کند، به عمل روي آورد و زمينه ي تحقق برداشت هاي خود را هموار کند. در طيّ اين مسير است که افق کوتاه ديد آدمي، بدفهمي ها را در دامن مي پرورد، چنان که دامنه ي محدود همّت او، بدکرداري ها را در پي مي آورد. از اين رو، آسيب شناسي تربيتي مهدويّت، تلاشي براي بازشناسي اين گونه لغزش هاي فکري و عملي در جريان تحقق بخشيدن به بعد تربيتي مهدويّت است.
اما چنان که اشاره شد، آسيب شناسي تربيتي مهدويّت، خود، موردي از بحث عام تر آسيب شناسي تربيت ديني و اسلامي است. به عبارت ديگر، همه ي انواع آسيب شناسي در تربيت ديني، در هر يک از موارد آن نيز صادق خواهد بود. به اين ترتيب، رابطه ي آسيب شناسي تربيت ديني با آسيب شناسي تربيتي مهدويّت، رابطه ي کلي و جزئي خواهد بود. يعني آن چه به طور کلي در مورد نخست صادق است، به نحو جزئي و مصداقي، در مورد دوم نيز صادق خواهد بود.

بر اين اساس، چارچوب آسيب شناسي تربيتي مهدويّت بايد بر حسب چارچوب کلي آسيب شناسي تربيت ديني و اسلامي صورت بندي شود. نگارنده، پيش تر در مقاله اي تحت عنوان «آسيب و سلامت در تربيت ديني»، چارچوبي کلي براي بحث پيشنهاد کرده است. [1] .
در نوشتار حاضر، با مبنا قرار دادن چارچوب مذکور، در مورد خاص مهدويّت به بحث از آسيب شناسي تربيتي خواهيم پرداخت. در چارچوب مبنايي، آسيب شناسي تربيت ديني، در هفت محور تنظيم شده است. در هر يک از اين محورها، دو سوي لغزش و آسيب و يک حدّ ميانه، به منزله ي شاخص سلامت مطرح گرديده است. در اين جا، فهرست محورهاي مذکور ذکر مي گردد و در متن مقاله، با اشاره اي کوتاه در توضيح هر يک، مستنداتي در خصوص بحث اصلي اين نوشتار يعني مهدويّت به دست داده خواهد شد.
پاورقي

[1] اين مقاله در همايش آسيب شناسي تربيت ديني وزارت آموزش و پرورش عرضه گرديده است.


آسيب ها حصاربندي و حصارشکني، سلامت: مرزشناسي

در اين محور، آسيب هاي تربيت ديني، در دو سوي متقابل، حصاربندي و حصارشکني ناميده شده اند. در حصاربندي، نظر بر اين است که خط مشي اساسي براي تربيت ديني افراد، دور نگاه داشتن آنان از بدي و نادرستي است. اين شيوه ي قرنطينه سازي، خود، يکي از منشأهاي آسيب زاست؛ زيرا با مانع شدن آنان از مواجهه با بدي و نادرستي، توان مقاومت را در آنان تحليل مي برد. قرنطينه سازي، تنها به صورت موقت و در برخي از مراحل اوليه ي تربيت رواست، اما تبديل آن به خط مشي اساسي تربيت، در حکم مبدّل ساختن آن به يکي از عوامل آسيب زايي است. از سوي ديگر، حصارشکني و قراردادن افراد در معرض مواجهه با جريان هاي مختلف فکري و عملي، بدون فراهم آوردن قدرت تحليل و مقاومت در آنان نيز منشأ آسيب زايي است. حالت سلامت در تربيت ديني، مرزشناسي است. مرزشناسي چون يکي از عوامل راهبردي در تربيت ديني است، حاکي از آن است که بايد در جريان طبيعي زندگي، در مواجهه با بدي ها و نادرستي ها، توانايي تبيين و تفکيک ميان خوبي و بدي يا درستي و نادرستي را به صورت مدلّل در افراد فراهم آورد و به اين ترتيب، زمينه ي مهار گرايش هاي آنان به بدي و نادرستي را مهيا کرد. مرزشناسي با تقواي حضور ملازم است، نه با تقواي پرهيز و مصونيت در متن موقعيت را جست وجو مي کند، نه مصونيت در قرنطينه را.
با توجه به چارچوب کلي آسيب و سلامت در اين محور، به بررسي آن در مورد خاص مهدويّت خواهيم پرداخت. بر اين اساس، بهره وري از مهدويّت در امر تربيت، در دو صورت آسيب زا خواهد بود. هنگامي که فهم ما از اين اصل اعتقادي و عمل ما در پرتو آن، به صورت حصاربندي جلوه گر شود و هنگامي که موضع ما در قبال آن به حصارشکني منجر شود.
در شکل نخست از آسيب زايي، تصور و برداشتي ايستا از مهدويّت و انتظار مهدي (عج) وجود دارد. به اين معنا که دو صف حق و باطل، هر يک با پيروان خود، برقرارند تا زماني که ظهور رخ دهد و باطل مضمحل شود. در اين فاصله، پيروان حق بايد بريده و برکنار از پيروان باطل، انتظار بکشند تا لحظه ي وقوع واقعه فرارسد. در اين تصور، دوران غيبت، به مثابه ي اتاق انتظار است که بايد در آن، به دور از اهل باطل، نشست و منتظر بود تا صاحب امر بيايد و کار را يکسره کند. تلاش افراد در اين جا براي دور نگاه داشتن و مصون داشتن خود و ديگران، از اهل باطل است. پي آمد چنين فهمي از مهدويّت، به صورت تربيت قرنطينه اي آشکار مي گردد که در آن مي کوشند افراد را با کنار کشيدن از معرکه، همراه با انتظاري انفعالي، مصون نگاه دارند.
اين پي آمد تربيتي، گونه اي آسيب زا از تربيت را نشان مي دهد؛ زيرا منطق حصاربندي بر آن حاکم است که عبارت از افزايش آسيب پذيري فرد از طريق دور نگاه داشتن وي از مواجهه است. اما اين آسيب زايي، خود، از کژفهمي نسبت به مهدويّت نشأت يافته است. اگر مهدويّت، ناظر به غلبه ي نهايي حق بر باطل است، بايد اين غلبه را در پرتو قانون کلي چالش ميان حق و باطل فهم کرد. در چالش با باطل است که حق غالب مي گردد: «بلکه حق را بر باطل فرومي افکنيم، پس آن را درهم مي شکند، و ناگاه نابود مي گردد. واي بر شما از آن چه وصف مي کنيد». [1] .
در روايات نيز مسأله ي مهدويّت، نه در قرنطينه، بلکه در فضاي باز، يعني در عرصه ي مواجهه و چالش ميان حق و باطل ترسيم شده است. به تعبير روايتي که در زير آمده است، مؤمنان در عصر غيبت، چون ساکنان کشتي اسير در پنجه ي توفانند که با آن واژگون و زيرورو مي گردند. آنان با پرچم هاي اشتباه انگيز روبه رو خواهند بود و بايد چنان بصيرتي داشته باشند که پرچم مهدي (عج) را از پرچم هاي دروغين بازشناسند. در چنين عرصه ي چالش خيزي است که بايد کسي ايمان خويش را محفوظ نگاه دارد؛ قرنطينه اي در کار نيست. روايت چنين مي گويد:
مفضل بن عمر جعفي گويد: شنيدم که شيخ - يعني امام صادق عليه السلام - مي فرمود: «مبادا علني کنيد و شهرت دهيد. بدانيد به خدا قسم، حتماً مدت زماني از روزگار شما غايب خواهد شد و بي ترديد پنهان و گم نام خواهد گرديد تا آن جا که گفته شود: آيا او مرده است؟ هلاک شده است؟ در کدامين سرزمين راه مي پيمايد؟ و بدون شک،ديدگان مؤمنان بر او خواهد گريست و هم چون واژگون شدن کشتي در امواج دريا، واژگون و زيرورو خواهند گرديد. پس هيچ کس رهايي نمي يابد مگر آن کس که خداوند از او پيمان گرفته و ايمان را در دل او، نقش کرده و با روحي از جانب خود تأييدش فرموده باشد. بي ترديد، دوازده پرچم اشتباه انگيز که شناخته نمي شود کدام از کدام است، برافراشته خواهد شد...». [2] .
در همين سياق، روايات فراواني وجود دارد حاکي از اين که در دوران غيبت، آزمون هاي سنگين و دشواري هاي بسيار رخ خواهد داد. به طور مثال، در روايتي از جابر جعفي آمده است که مي گويد: «به امام باقرعليه السلام گفتم که گشايش در کار شما کي خواهد بود؟ پس فرمود: هيهات! هيهات! گشايش در کار ما رخ نمي دهد تا آن که شما غربال شويد و بار ديگر غربال شويد - و اين را سه بار فرمود - تا آن که خداي تعالي، تيرگي را (از شما) زايل کند و شفافيت (در شما) به جاي ماند.» [3] چنان که عبارات مذکور نشان مي دهد، دوران غيبت، دوران مواجهه با موقعيت هاي سخت و آزمون هاي دشوار است که در نتيجه ي آن، بسياري غربال خواهند شد؛ به اين معنا که از آزمون سربلند بيرون نخواهند آمد. بنابراين، تصور آرميدن در حصاري محفوظ و برکنار ماندن از اصطکاک و مواجهه، تصوري مردود است و در قاموس مهدويّت و تربيت مهدوي نيست.
شکل دوم از آسيب زايي، در مقابل حصاربندي، با حصارشکني آشکار مي گردد. در حالي که در حصاربندي، مرزهاي آهنين مي گذارند، در حصارشکني، هر مرزي را برمي دارند و بي مرزي را حاکم مي کنند. حاصل اين امر، بروز التقاطهاي ناهم خوان ميان انديشه هاي حق و باطل است. آسيب زايي حصارشکني در تربيت ديني اين است که درست و نادرست، يک جا خوراک افراد تحت تربيت مي شود و اين خوراک ناجور، رشدي را سبب نخواهد شد و چه بسا که مسموميت و هلاک در پي داشته باشد. نمونه ي اين بي مرزي و التقاط در عرصه ي مهدويّت، آن است که کساني معتقد شوند «مهدي» اسم خاصي براي فرد معيني نيست، بلکه نمادي کلي براي اشاره به چيرگي نهايي حق و عدالت بر باطل و بيدادگري است و مصداق اين نماد مي تواند هر کسي باشد.
در روايات مربوط به مهدويّت، اين گونه حصارشکني به ديده ي منفي نگريسته شده است. بنابراين، در روايات فراواني، بر اين نکته تأکيد شده است که مهدي (عج) نام شخص معيني است. به طور مثال، از پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله نقل شده است که فرمود: «مهدي مردي از عترت من است که به خاطر (برپايي) سنت من مي جنگد، چنان که من به خاطر وحي جنگيدم.» [4] برهمين سياق، در روايات ديگري، اشاره شده است که مهدي (عج) از فرزندان امام علي عليه السلام، فاطمه زهراعليها السلام، امام حسن عليه السلام، امام حسين عليه السلام و هم چنين هر يک از امامان بعدي است. [5] .
نه تنها بر اين نکته تأکيد شده است که بايد به «مهدي» چون نام خاص فرد معيني اعتقاد ورزيد، که خداوند رسالت حاکميت بخشيدن به حق و عدالت را به عهده ي وي گذاشته است، بلکه به طور کلي بايد در دوران غيبت، دين و آموزه هاي اصيل آن را بازشناخت و بر آن پاي ورزي کرد. اين امر نيز نشانگر نادرستي مرزشکني و برآميختن حق و باطل در دوران غيبت است. به طور مثال، روايت زير در اين مورد قابل ذکر است:
علي بن جعفر از برادرش موسي بن جعفرعليه السلام روايت کرده است که آن حضرت فرمود: «هنگامي که پنجمين فرزند از امام هفتم ناپديد شود، پس خدا را! خدا را! (مواظب باشيد) در دين تان، شما را از آن دور نسازند. صاحب اين امر ناگزير از غيبتي خواهد بود تا کسي که بدين امر قايل است، از آن باز گردد. همانا اين آزمايشي از جانب خدا است که خداوند، خلق خود را بدان وسيله مي آزمايد...». [6] .
تعبير اللَّه اللَّه في اديانکم در اين روايت، سخني مؤکد بر اهميت بازشناسي آموزه هاي اصيل ديني در دوران غيبت است. بر اين اساس، محو کردن مرزهاي ميان حق و باطل و برهم آميختن آن ها، يکي از لغزش هايي است که مي تواند در خصوص مهدويّت رخ دهد.
به اين ترتيب، آشکار است که هر دو گونه ي آسيب زايي، يعني حصاربندي و حصارشکني، در عرصه ي مهدويّت، مردود تلقي شده است. حالت سلامت در اين محور از بحث، به دور از هر دو گونه ي مذکور، مرزشناسي است. مرزشناسي با قبول ارتباط، از حصاربندي متفاوت مي گردد و با ردّ التقاط، از حصارشکني متمايز مي شود. مرزشناسي چون يکي از راهبردهاي تربيت ديني، مستلزم آن است که فرد در متن موقعيت ها قرار داشته باشد و با بازشناسي مرزهاي راستي از ناراستي و درستي از نادرستي، راه خود را بيابد. تربيت در اين شکل، به دقت، هم چون آموختن حرکت در يک ميدان مين است. مصون رفتن در جاده ي کناره، هنري نمي خواهد و آموزشي نمي طلبد. اما مسأله اين است که تربيت ديني و مهدوي، جاده ي کناره ندارد، بلکه درست از ميدان مين مي گذرد و نمي توان از آن کناره گرفت. از سوي ديگر، بي پروا دويدن در اين ميدان نيز سر بر باد ده است. تنها با آموختن بازشناسي خط عبور، مي توان در اين ميدان حرکت کرد.
هر چند بيرون از قرنطينه بودن و در مواجهه قرار داشتن دشوار است، اما هنگامي که فرد با شناخت مرزها و حدود همراه گردد، توانايي حرکت سالم را خواهد يافت. در روايت مذکور در فوق، [7] هنگامي که امام صادق عليه السلام اشاره مي کند که در دوران غيبت، وضعيت مؤمنان چون افراد يک کشتي واژگون شده، زيرورو مي گردد، راوي سخت مي هراسد و چاره مي طلبد. در ادامه ي روايت، چنين آمده است:
«...راوي گويد: پس من گريستم و به حضرت عرض کردم: (در چنين وضعي) ما چه کنيم؟ فرمود: اي اباعبداللَّه! - و در اين حال به پرتو خورشيد که به درون خانه و ايوان مي تابيد، نظر افکند - آيا اين خورشيد را مي بيني؟ عرض کردم: بلي. پس فرمود: مسلماً کار ما روشن تر از اين خورشيد است.»
در پاسخ امام، مرزشناسي چون چاره ي کار معرفي شده است. با توجه به زمينه ي سخن که در آن، زيرورو شدن و بروز پرچم هاي اشتباه برانگيز مطرح شده، پاسخ بيانگر اين است که اگر کسي مرزهاي حق و باطل را بشناسد و نور را از ظلمت تميز دهد، به سهولت مي تواند راه خود را پيش گيرد و حرکت کند.
با داشتن تصوير درستي از مهدويّت، مدلول هاي درست آن در تربيت نيز معين خواهد گرديد. تربيت مهدوي، تربيت براي محيط باز است و از اين رو، مستلزم آن است که افراد، توانايي مرزشناسي را کسب کنند و آمادگي مواجهه و رويارويي با اصطکاک هاي فکري و عملي را بيابند. اين مرزشناسي شامل مواردي از اين قبيل است: شناخت مهدي (عج) چون شخصي معين، شناخت رسالت وي در برپايي حق و عدالت، شناخت حقانيت آموزه هاي دين اسلام که وي آن را به جهانيان عرضه خواهد نمود، آشنايي با جريان هاي فکري مختلف که سوداي برقرار ساختن حق و عدالت را در جوامع بشري در سر دارند و توانايي بازشناسي ميزان درستي و نادرستي آن ها و توانايي در ميان گذاشتن محققانه ي باورهاي خود با آن ها.
پيرو مهدي (عج) با تربيت شدن براي زيستن در چنين محيط بازي، از انتظار انفعالي ظهور وي به دور خواهد بود و در اثر ارتباط سازنده با جريان هاي فکري ديگر، انتظاري پويا را نسبت به ظهور، آشکار خواهد ساخت. انتظار پويا به معناي فراهم ساختن فعالانه ي زمينه هاي ظهور است.
پاورقي

[1] بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لکم الويل مماتصفون.» انبياء، 18.
[2] المفضل بن عمر الجعفي قال: سمعت الشيخ - يعني ابا عبداللَّه عليه السلام - يقول: «اياکم و التنويه، أما واللَّه ليغيبن سبتاً من دهرکم و ليخملن حتي يقال: مات؟ هلک؟ بأي واد سلک؟ و لتدمعن عليه عيون المؤمنين و ليکفأن تکفأالسفينه في أمواج البحر فلا ينجو الا من أخذاللَّه ميثاقه و کتب في قلبه الايمان و أيده بروح منه و لترفعن اثنتا عشرة مشتبهة لا يدري أي من أي، قال: فبکيت ثم قلت له: کيف تصنع؟ فقال: يا أباعبداللَّه -ثم نظر الي شمس داخلة في الصفه- أتري هذه الشمس؟ فقلت: نعم، فقال: لأمرنا أبين من هذه الشمس.»، غيبت نعماني (ترجمه غفاري)، صص 218-219.
[3] عن جابر الجعفي قال: «قلت لأبي جعفرعليه السلام متي يکون فرجکم؟ فقال: هيهات هيهات لا يکون فرجنا حتي تغربلوا ثم تغربلوا يقولها ثلثاً حتي يذهب اللَّه تعالي الکدر و يبقي الصفو». منتخب الاثر، ص 389.
[4] عن النبي صلي الله عليه وآله انه قال: «المهدي رجل من عترتي يقاتل علي سنتي کما قاتلت أنا علي الوحي». ينابيع المودة، به نقل از: منتخب الاثر، ص 232.
[5] ر.ک: منتخب الاثر، فصل دوم.
[6] علي بن جعفر عن أخيه موسي بن جعفرعليه السلام أنه قال: «اذا فقد الخامس من ولد السابع فالله اللَّه في أديانکم لايزيلنکم عنها فانه لابد لصاحب هذاالأمر من غيبة حتي يرجع عن هذاالامر من کان يقول به، انما هي محنة من اللَّه يمتحن اللَّه بها خلقه...». غيبت نعماني، صص 219 - 210.
[7] ر.ک: پاورقي 3.


آسيب ها: کمال گرايي (غير واقع گرا) و سهل انگاري، سلامت: سهل

در اين محور، آسيب هاي تربيت ديني، در دو قطب کمال گرايي (غير واقع گرا) و سهل انگاري قرار دارند. در قطب اول، آسيب زايي تربيت ديني ناشي از آن است که آرمان هاي بسيار والاي ديني را از افراد تحت تربيت طلب مي کنند، بدون آن که توان و طاقت واقعي آن ها را چون معيار حرکت به سمت اين آرمان ها در نظر بگيرند. از اين رو، بار سنگين آرمان هاي مذکور، طاقت سوز خواهد بود. در قطب دوم، سهل انگاري با بي اعتنايي به آرمان هاي بلند، چهره ي ديگري از آسيب زايي را آشکار مي سازد. سهل انگاري، جديت و تلاش را از عرصه ي تربيت مي زدايد و به اين ترتيب، حرکت پيشرونده را به پرسه زدن تبديل مي کند، در حالي که پرسه زدن، سازنده و شکل دهنده نيست.
حالت سلامت در اين محور، سهل گيري است. سهل گيري با کمال گرايي (غيرواقع گرا) از اين جهت متفاوت است که در آن، کمال را براي فرد، در حد وسع وي مي جويند و از فراتر از آن اغماض مي کنند. تفاوت آن با سهل انگاري نيز در اين است که در سهل گيري، در هر حال، چشم به سوي آرمان ها دارند و حرکت پيشرونده را مي خواهند. پيامبر اکرم (ص) دين خود را سهله ي سمحه ناميده و جايگاه خود را در نقطه ي سهل گيري معين کرده است.
با به کارگيري چارچوب اين محور در زمينه ي مهدويّت، به ترتيب، از دو گونه ي آسيب زايي، يعني کمال گرايي (غير واقع گرا) و سهل انگاري، سخن خواهيم گفت. سپس، حالت سلامت را تحت عنوان سهل گيري مورد بحث قرار خواهيم داد.
در قطب نخست آسيب، ابتدا بايد به اين مسأله پاسخ گوييم که کمال گرايي (غير واقع گرا) چگونه در عرصه ي تربيت مهدوي آشکار مي گردد. زمينه ي اين امر، آن است که مهدي (عج)، عهده دار رسالتي سخت و سترگ است. تلاش گسترده در سطح جهان براي زدودن ظلم و بي عدالتي و نشاندن حق و عدالت بر اريکه ي قدرت، کاري به غايت دشوار است؛ زيرا مستلزم بازستاندن قدرت از دست مدعيان دروغين و جسور آن خواهد بود. از اين رو، امام مهدي (عج) با مقاومت هاي بسياري روبه رو خواهد شد و ناگزير، جنگي جانکاه در پيش خواهد داشت. اين نکته در روايات فراواني مورد نظر قرار گرفته است. در زير، به نمونه هايي اشاره مي کنيم:
مفضل بن عمر گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض کردم: نشانه ي قائم چيست؟ فرمود: آن گاه روزگار گردش کند و گويند: او مرده يا هلاک شده؟ در کدامين سرزمين مي گردد (به سر مي برد)؟ عرض کردم: فدايت شوم، سپس چه خواهد شد؟ فرمود: ظهور نمي کند مگر با شمشير». [1] .
هم چنين، ابوبصير گويد: شنيدم امام باقرعليه السلام مي فرمود: «...شمشير بر گردن خويش حمايل مي سازد، هشت ماه به شدت مبارزه مي کند تا اين که خدا راضي شود...». [2] .
در پيش بودن اين مسؤوليت سنگين و خطير براي مهدي (عج)، کار را براي پيروان وي نيز دشوار خواهد ساخت. خداوند چنين مقدر نکرده است که آن حضرت، اين رسالت را به تنهايي و تنها با مدد غيبي به انجام برساند، بلکه نظر بر آن بوده است که بشر در گيرودار اين رخداد عظيم، خود نيز تحول يابد و در تعيين سرنوشت تاريخي خويش، نقش آفريني کند. به هر روي، کساني خواهند توانست خود را براي اين ياوري آماده کنند که ظرفيتي عظيم در خويش سراغ گيرند. به همين دليل، صفات برجسته اي براي ياوران مهدي (عج) ذکر شده است، چنان که در روايتي در وصف شجاعت آنان آمده است: «و مرداني که گويي دل هاي شان پاره هاي پولاد است...». [3] هم چنين، در روايتي، ابوالجارود به نقل از امام باقرعليه السلام گويد: آن حضرت به من فرمود: «...چون شنيديد ظهور کرده است، نزد او برويد، اگر چه کشان کشان بر روي برف و يخ باشد.» [4] اين بيان حاکي از آن است که ياران امام، چنان نستوه اند که اگر لازم باشد خود را به اين نحو نيز به وي برسانند، به آن مبادرت خواهند کرد.
در نظر بودن چنين غايت بلندي در مسأله ي مهدويّت، زمينه ساز آسيب تربيتي کمال گرايي (غير واقع گرا) مي گردد. اين آسيب چنين آشکار مي گردد که مربيان، بدون توجه به وسع فهمي و عملي افراد، آنان را از همان ابتدا به فتح اين قله ي عظيم فرابخوانند. آسيب اين گونه کمال گرايي، به صورت اعراض کلي فرد از مقصد و مقصود آشکار مي گردد و اين در جريان تربيت، نقض غرض خواهد بود؛ زيرا فراخواندن افراد به کمال، براي آن است که آنان از وضعيت کنوني خويش، به سوي نقطه اي فراتر حرکت کنند. اما هنگامي که اين امر به صورت غيرواقع بينانه صورت گيرد، فرد را از اصل حرکت منصرف مي سازد. مربي بايد بداند که هر کسي براي آن ساخته نشده است که بتواند ياور خاص مهدي (عج) باشد و نمي توان همگان را در اين حرکت، به قلّه نشاند و با اين حال، چنين نيست که اين گونه افراد، جايي در کاروان بلنددامنه ي نصرت مهدي (عج) نداشته باشند.
در قطب دوم و در نقطه ي مقابل کمال گرايي، سهل انگاري قرار دارد. سهل انگاري در قلمرو مهدويّت، به اين نحو آشکار مي گردد که جايي براي آن در ذهن و ضمير فرد فراهم نيايد و به تبع آن، نقشي براي آن در تحول شخصيتي وي وجود نداشته باشد. به عبارت ديگر، در اين قطب، مسأله ي مهدويّت در منظومه ي تربيت ديني، به کنج تغافل يا غفلت مي افتد و هيچ نقشي براي آن در جريان تربيت ديني در نظر گرفته نمي شود.
در پاره اي از روايات به اين نکته اشاره شده است که چگونه برخي از مردم، مسأله ي مهدويّت را به بوته ي فراموشي و غفلت مي سپارند، به نحوي که به وقت ظهور وي، شگفت زده مي شوند. به طور مثال، حماد بن عبدالکريم گويد: «در محضر امام صادق عليه السلام از حضرت قائم(عج) ياد شد. پس آن حضرت فرمود: بدانيد که هرگاه او قيام کند، حتماً مردم مي گويند: اين چگونه ممکن است؟ در حالي که چندين و چند سال است که استخوان هاي او نيز پوسيده است.» [5] .
آسيب زايي سهل انگاري در اين است که نقش تربيتي آرمان ها را با سبک گرفتن يا فراموش کردن آن ها از ميان برمي دارد. هر آرماني، متناسب با ويژگي هاي خود، قابليت معيني را در افراد شکل مي دهد. سهل انگاري نسبت به هر آرماني، سهم تربيتي معيني را از عرصه ي تربيت خارج مي سازد. مهدويّت يکي از زنده ترين و پوياترين آرمان هاي ديني است؛ زيرا افراد را در ارتباط با رخدادي قرار مي دهد که در پيش است و با توجه به اين که وقت آن نامعين است، هر آن ممکن است واقع شود. رخدادهاي مربوط به آينده، از توانايي ويژه اي براي آماده سازي افراد برخوردارند. مهدويّت در ميان اين گونه رخدادهاي مربوط به آينده، يکي از برجسته ترين آن هاست؛ زيرا در عرصه ي وسيعي، يعني در پهنه ي حيات بشري، رخ مي دهد و در حکم برآيندي براي درازاي بلند تاريخ آدمي و چون نقطه ي روشني در پايان آن است. سهل انگاري نسبت به مهدويّت در تربيت ديني، به منزله ي از دست نهادن اين تأثير عظيم تحول بخش در شخصيت افراد است.
در نقطه ي ميان دو قطب آسيب زاي مذکور، حالت سلامت عبارت از سهل گيري است. سهل گيري از معايب هر دو قطب کمال گرايي (غير واقع گرا) و سهل انگاري به دور است؛ زيرا در عين حال که در آن، به کمال نظر هست، وسع فرد ناديده گرفته نمي شود و در عين حال که در آن، سهولت در کار است، غفلت در ميان نيست.
در تربيت مهدوي بايد سهل گيري را چون يکي از شاخص ها در نظر گرفت. در سهل گيري، بايد نخست به حدود وسع فهمي و عملي فرد توجه يافت و آن گاه با نظر به اين حدود، حرکت وي را تسهيل کرد. امام علي عليه السلام در حديثي طولاني که در آن از مهدي (عج) ياد کرده است، خطاب به حذيفه بن اليمان فرمود: «اي حذيفه! با مردم آن چه را نمي دانند (نمي فهمند) نگو؛ که سرکشي کنند و کفر ورزند. همانا پاره اي از دانش ها سخت و گران بار است که اگر کوه ها آن را بر دوش کشند، از بردن آن ناتوانند...». [6] .
در اين سخن، توجه به وسع فهمي و دانشي افراد، مورد تأکيد قرار گرفته و به صراحت اظهار شده که ناديده گرفتن آن، موجب اعراض و بلکه کفرورزي خواهد گرديد. به تبع وسع فهمي، وسع عملي و حد طاقت افراد در به دوش کشيدن تکاليف نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. قابل ذکر است که حتي در ياوران نزديک مهدي (عج)، برخي وسع و طاقت بيشتري از ديگران نشان مي دهند، اما به هر روي، هر کدام متناسب با وسع خويش، عمل مي کنند. در حديثي که پيش تر در وصف ياران مهدي (عج) ذکر شد، اين تعبير نيز آمده است: «در ميان آنان، مرداني هستند که شب را نمي خسبند و در نمازي که مي گزارند، چونان زنبور، زمزمه اي بر لب دارند. شب را با برپايي نماز، صبح مي کنند و روز را با فرماندهي سپاه شان سپري مي کنند. راهبان شب و
شيران روزند.» [7] .
سيد محمد صدر در شرح اين بخش از روايت مي گويد که اين ظرفيت عظيم، يعني عبادت در شب و رزم در روز، تنها در برخي از ياران مهدي (عج) وجود دارد. سايرين، تنها به جهاد و رزم واجب روزانه اي که به عهده دارند، مي پردازند و به سبب خستگي، برپايي نماز شب را که مستحب است، ترک مي کنند؛ زيرا ظرفيت آن ها در حدي نيست که بتوانند عبادت و جهاد، هر دو را به دوش بکشند. بنابراين، ياران مهدي (عج) دو دسته اند؛ کساني که به تهجد مي پردازند و کساني که به تهجد نمي پردازند. هر چند هر دو دسته، در اقدام به جهاد و رزم، مشابه يکديگرند. همين تقسيم در ياران رسول اکرم صلي الله عليه وآله نيز وجود داشت. چنان که در قرآن به اين نکته اشاره شده است: «در حقيقت، پروردگارت مي داند که تو و گروهي از کساني که با تواند، نزديک به دوسوم از شب يا نصف آن يا يک سوم آن را به [نماز] برمي خيزيد...». [8] ياران پيامبر، هر چند همگي در شجاعت و تحمل آزار قريش، مشابه بودند، اما تنها گروهي از آنان، يعني مسلمانان قبل از هجرت، به همراه ايشان به تهجد مي پرداختند. [9] .
توجه به وسع افراد در عرصه ي فهم و عمل، به منزله ي حفظ حرکت مستمر آنان در طريق تربيت و تحول است. چه بسا رعايت وسع يک فرد ضعيف، موجب شود که وي، به سهم خويش، در راه مهيا شدن براي ظهور مهدي (عج) گام بردارد، اما بي توجهي به وسع فردي متوسط و خوب، وي را از راه به در برد.
پاورقي

[1] مفضل بن عمر قال: «قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام: ما علامة القائم؟ قال، اذا استدار الفلک، فقيل: مات أو هلک؟ في أي واد سلک؟ قلت: جعلت فداک ثم يکون ماذا؟ قال: لايظهر الا بالسيف». نعماني، ص 225.
[2] عن أبي بصير قال: سعمت أبا جعفر الباقرعليه السلام يقول: «...ويضع السيف علي عاتقه ثمانية أشهر هرجاً هرجاً حتي يرضي اللَّه...». نعماني، ص 239.
[3] فضيل بن يسار عن أبي عبداللَّه عليه السلام في حديث قال: «و رجال کأن قلوبهم زبر الحديد...». بحارالانوار، ج 13، ص 180، به نقل از: تاريخ ما بعدالظهور، صدر، صص 348 - 349.
[4] عن أبي الجارود عن أبي جعفرعليه السلام قال: قال لي: «...اذا سمعتم به فأتوه و لو حبواً علي الثلج». نعماني، ص 222.
[5] زائدة بن قدامة عن بعض رجاله عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: «ان القائم اذا قام يقول الناس: أني ذلک؟ و قد بليت عظامه». غيبت نعماني، صص 222-223.
[6] عمرو بن سعد عن اميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام أنه قال يوماً لحذيفة بن اليمان: «يا حذيفة لاتحدث الناس بما لايعلمون فيطغوا و يکفروا، ان من العلم صعباً شديداً محمله لو حملته الجبال عجزت عن حمله، ان علمنا اهل البيت سينکر و تقتل رواته...». غيبت نعماني، ص 203.
[7] و رجال کأن قلوبهم زبر الحديد، لايشوبها شک في ذات اللَّه، أشد من الجمر، لو حملوا علي الجبال لأزالوها، لا يقصدون براية بلدة الا أخربوها. کأن علي خيولهم العقبان. يتمسحون بسرج الامام عليه السلام يطلبون بذلک البرکة. و يحفون به يقونه بأنفسهم في الحروب و يکفونه ما يريد. فيهم رجال لاينامون الليل لهم دوي في صلاتهم کدوي النحل، يبتون قياماً علي أطرافهم و يصبحون علي خيولهم، رهبان بالليل ليوث بالنهار.» بحارالانوار، ج 13، ص 180، به نقل از: تاريخ ما بعدالظهور، صص 348-349.
[8] «ان ربک يعلم انک تقوم أدني من ثلثي الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معک...» مزمل، 20.
[9] تاريخ ما بعدالظهور، صص 351-352.

 


آسيب ها گسست و دنباله روي؛ سلامت: هدايت

در اين محور، آسيب هاي تربيت ديني به طور کلي، عبارتند از گسست و دنباله روي. در تربيت ديني، گسست ميان نسل پيشين و نسل بعدي هنگامي رخ مي دهد که نسل پيشين، به گونه اي از سنت گرايي متحجرانه روي آورد که مانع هم سخني و هم فکري ميان آنها و نسل بعدي گردد. آسيب زايي گسست، بسيار چشمگير است به طوري که در اصل، مانع تحقق تربيت مي گردد. از سوي ديگر و در قطب مقابل، دنباله روي، آسيب ديگري است که در کمين تربيت ديني است. دنباله روي به اين معناست که نسل پيشين، تسليم خواست ها و بلکه هوس هاي نسل بعدي گردد. آسيب زايي دنباله روي نيز در آن است که تربيت را در اثر حرکتي به شدت انفعالي، دچار استحاله مي سازد. همچون محورهاي پيشين، در اين محور نيز بايد به داد و ستد نهاني ميان دو قطب آسيب توجه داشت. بروز گسست، نسل پيشين را بر آن مي دارد که به دنباله روي روي آورد، چنانکه دنباله روي در شکل نهايي خود، نسل پيشين را چنان به بي معنايي دچار مي سازد که ممکن است به رها کردن نسل بعدي و گسست رضا دهد. در حالت سلامت، هدايت قرار دارد. هدايت با گسست متفاوت است زيرا هدايت مستلزم آن است که هدايت گر به زبان مخاطب خود و در حد انديشه او سخن بگويد. همچنين، هدايت با دنباله روي نيز آشکارا متفاوت است زيرا هدايت گر بايد مخاطب خود را به سوي حقيقت هايي راه ببرد.
پس از اشاره به آسيب ها و سلامت تربيت ديني به طور کلي، اکنون، به توضيح بيشتر آنها در خصوص مهدويت مي پردازيم.
در قطب نخست آسيب ها، گسست ميان دو نسل مطرح است. چنانکه گذشت، گسست هنگامي رخ مي دهد که هم زباني و هم انديشي نسل پيشين و نسل بعدي ناممکن گردد. اين آسيب در مسأله مهدويت نيز مي تواند رخ دهد. هنگامي که مباحث و مطالب مربوط به مهدويت، به زباني مهجور مطرح گردد يا با مسائل و مباحثي که نسل جديد با آنها درگير است، ارتباط نيابد، گسست رخ مي نمايد. گاه نسل پيشين، در طرح مسأله مهدويت با نسل نو، بر جنبه هايي فرعي و جانبي از آن تأکيد مي کنند يا آن را در قالب نمادهايي عرضه مي کنند که نسل نو چندان ارتباطي ميان آنها و مسائل زمان خويش نمي يابد. در حالي که مسائل محوري و اساسي مهدويت، چنان است که با مسائل جاري هر نسلي ارتباط مي يابد و اين گونه جنبه هاي مهدويت است که بايد در کانون توجه قرار گيرد. در ادامه بحث، به مسائل محوري مهدويت اشاره خواهيم نمود.
در نقطه مقابل، قطب آسيب زاي ديگر، دنباله روي نسل پيشين نسبت به نسل جديد است. چنانکه در بالا بيان شد، دنباله روي از آن رو آسيب زاست که نسل جديد را از آرمانها محروم مي سازد و آنها را در حد اميال يا آراء رايجشان محدود مي نمايد. اگر در عرصه مهدويت نيز دنباله روي رخ نمايد، چهره اي آسيب زا به آن داده مي شود. دنباله روي در عرصه مهدويت، به دو شکل مي تواند آشکار شود: نخست، سخن نگفتن از آن، به سبب اين که به ذائقه نسل جديد، خوش نمي آيد. دوم، سخن گفتن از آن، اما به گونه اي که به الگوهاي رايج حکومتي و سياسي، فروکاسته شود. به طور مثال، اگر امروزه، دمکراسي، شکل مطلوبي از حکومت محسوب مي شود، کساني بکوشند حکومت مهدي (ع) را برحسب آن، مورد فهم و تفسير قرار دهند. در اين مورد، ممکن است برخي از روايات نيز مستند قرار گيرد، مانند اين که از قول پيامبر(ص) در باره آن حضرت نقل شده است: «مهدي با ياران خود مشورت مي کند» [1] .
اما هيچ يک از اين دو صورت دنباله روي، مطلوب نيست. در مورد نخست، يعني ذائقه نسل جديد را مناسب با مهدويت نيافتن، دليلي بر ترک آن نيست. بخشي از کار تربيت، ايجاد تغيير ذائقه است. اما در اين خصوص، بيشتر بايد به نحوه عرضه مطلب توسط نسل پيشين، بدگمان بود تا اين که ذائقه نسل جديد را به طور مستقيم مسئول انگاشت. در مورد دوم، يعني فروکاستن مهدويت به شکل هاي رايج حکومت مانند دمکراسي نيز ضرورتي بر اين کار نيست. تجربه هايي که بشر در طول راه مي يابد، هنوز خامي هاي بسيار دارد و بايد در تب و تاب تحولات جوامع بشري آزموده شود، چنانکه امروزه، دمکراسي با همه جنبه هاي مثبتي که دارد، مورد نقادي هاي بسياري است. بي ترديد، آينده زندگي بشر، شاهد مطرح شدن شکل هاي حکومتي بسيار زبده تري از دمکراسي خواهد گرديد.
به دور از دو قطب آسيب زاي گسست و دنباله روي، حالت سلامت در اين محور، عبارت از هدايت است. هدايت، متفاوت با گسست و دنباله روي است. هادي، هم بايد به زبان و متناسب با انديشه مخاطبان خود سخن بگويد و هم از پيروي اهواء آنان دوري گزيند. مهدويت نيز، چون پاره اي از مجموعه معرفتي تربيت دين، بايد اين نقش هدايت کنندگي را در جريان تربيت بازي کند. براي اين امر، کساني که مسأله مهدويت را در جريان تربيت ديني مطرح مي سازند، بايد هم تناسب و هماهنگي آن را با ذهن و زبان نسل جديد بازشناسي کنند و هم مراقب باشند که آن را به اميال و آراء رايج آنان فرونکاهند. جالب توجه است که خود مهدي(ع) نيز نقش هدايت گري را بازي خواهد کرد و هواهاي مردم را به هدايت بازخواهد گرداند، چنانکه امام علي(ع) در باره آن حضرت مي گويد: «هواهاي نفساني را به متابعت هدايت الهي بازمي گرداند، در روزگاري که هدايت الهي را به متابعت هواهاي نفساني درآورده باشند. آراء و انديشه ها راتابع قرآن گرداند در روزگاري که قرآن را تابع آراء و انديشه هاي خود ساخته باشند.» [2] .
پاورقي

[1] عن النبي (ص): «فيستشير المهدي اصحابه» (الزام الناصب، به نقل از آقائي و همکاران، درسنامه تاريخ عصر غيبت، ص 256).
[2] علي(ع): «يَعطف الهوي علي الهدي اذاعطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرأيَ علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأيِ»(نهج البلاغه: خطبه 138).

 


آسيب ها مريد پروري و تکروي؛ سلامت: امامت

در آسيب شناسي تربيت ديني به طور کلي، مريدپروري و تکروي، دو قطب متقابل آسيب زايي محسوب مي گردند. منظور از مريدپروري اين است که در جريان تربيت ديني، افراد چنان تربيت شوند که مربي را به چشم مراد خويش ببينند، به اين معنا که وي را وراي سؤال قرار دهند و او را چنان بنگرند که گويي منشأ اوليه حق است. اين شأن تنها از آن خداست و جز او هر که باشد، نه منشأ اوليه حق است و نه در وراي سؤال قرار دارد. از سوي ديگر، تکروي نيز در تربيت ديني، آسيب زاست. تکروي، نفي هرگونه اقتدا به ديگران، به منزله پيشرو، و خود، گونه اي از آنارشيسم ديني است. تکروي نيز آسيب زاست زيرا افراد را در حد خودشان محدود مي گرداند و آنها را از مزاياي وجودي ديگران محروم مي سازد. در اين محور نيز داد و ستدي نهاني ميان دو قطب آسيب وجود دارد، يعني مريدپروري به تکروي منجر مي شود و تکروي نيز سرانجام از مريدپروري سربرمي آورد. در حالت سلامت، امامت قرار دارد. امامت، نه با مريدپروري سازگار است و نه با تکروي. ناسازگاري آن با تکروي آشکار است، اما ناسازگاري آن با مريدپروري نيز از آنجا ناشي مي گردد که امام در مفهوم اسلامي کلمه، منشأ اوليه حق نيست بلکه ملازم با حق است و نه تنها خود را در وراي سؤال نمي بيند، بلکه از سؤال استقبال مي کند و در پي آن، ملازمت خود را با حق آشکار مي سازد.
پس از اشاره کلي به مفاهيم آسيب و سلامت در اين محور، اکنون، آن را در مورد خاص مهدويت و تربيت مهدوي، مورد بحث قرار مي دهيم.
مريدپروري، به منزله يکي از قطب هاي آسيب در تربيت ديني، صورت محرَّف امامت است. هر گاه افراد، امامان را چنان بستايند که گويي آنان، منشأ اوليه حق و حقيقت اند، اين چهره محرَّف آشکار مي گردد. اين گونه افراد، به سبب همين تعبير نادرستي که از امامت دارند، و آن را به يکي از لغزشگاه هاي آسيب زاي تربيت ديني تبديل مي کنند، «مُحبّ غال» (دوستدار افراط گر) ناميده شده اند. افراط گري آنان در اين است که امام را از حد خويش، فراتر مي برند و او را به مقام و منزلت الوهي برمي کشند. تنها در باره خداوند، در قرآن آمده است:«الحقُّ مِن ربِّک». [1] اما نسبت امام با حق اين است که او با حق ملازمت و همراهي (معيَّت) دارد و با آن مطابقت مي ورزد.
در خصوص حضرت مهدي (عج) نيز همين سخن جاري است. در متون اسلامي، براي در امان نگهداشتن افراد از لغزيدن در ورطه مريدپروري، همواره بر اين نکته تأکيد شده است که امام مهدي (ع)، در کار سترگي که به انجام خواهد رساند، کارگزار و فرمانبر خداست. به طور مثال، در روايتي که حمران بن أعين نقل مي کند مي خوانيم: «از امام باقر(ع) سؤال کرده به او عرض کردم: آيا قائم تو هستي؟ پس آن حضرت فرمود: زاده و تربيت يافته بيت رسولم و خونخواهي کننده ام (يا از من خونخواهي کنند) و آنچه خدا بخواهد انجام مي دهد...» [2] در اين روايت، امام باقر(ع)، ابتدا «قائم» را به معناي لغوي يا مفهوم عام آن که در مورد هر يک از امامان شيعه صادق است، بکار مي برد و در پايان روايت، با دريافتن مقصود اصلي سؤال کننده، حضرت مهدي (ع) را با ذکر برخي ويژگي ها معرفي مي کند. اما آنچه در اينجا مقصود است، تعبير «يفعل الله مايشاء» (آنچه خدا بخواهد انجام مي دهد) است. اين تعبير، بيانگر آن است که هر امامي که قيام به برپاداشتن حدود الهي مي کند، او تابع فرمان خداست و هر آن چه را او بخواهد، انجام مي دهد و اين مطلب، شامل حضرت قائم (عج) نيز مي گردد. بنابراين، مسأله مهدويت، در فضايي مطرح گرديده است که تابعيت و عبوديت امام نسبت به خداوند در آن موج مي زند و اين براي آن است که امامت در دست عوام و عوام زدگان، تبديل به بساط مريد و مرادي نگردد.
به علاوه، هنگامي که امام، تابع و ملازم با حق بود، خود را در وراي سؤال نمي نشاند. در اين مورد، قابل ذکر است که در روايات مهدويت، بر مشابهت امام مهدي(ع) با پيامبر (ص) و علي(ع)، از حيث منش و روش زندگي اشاره شده است. [3] امام علي(ع)، به صراحت خود را در حيطه سؤال قرار داد. امام مهدي(ع) نيز بر همين شيوه عمل مي کند. سخن امام علي(ع) در اين خصوص چنين است: «مپنداريد که گفتن حق بر من گران مي آيد و خواهم که مرا بزرگ انگاريد زيرا هر که شنيدن حق بر او گران آيد، يا نتواند اندرز کسي را در باب عدالت بشنود، عمل کردن به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس با من از گفتن حق يا رأي زدن به عدل بازنايستيد زيرا من در نظر خود بزرگتر از آن نيستم که مرتکب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ايمن باشم، مگر آن که خدا مرا در آنچه با نفس من رابطه دارد، کفايت کند زيرا او تواناتر از من به من است. ما و شما بندگاني هستيم در قبضه قدرت پروردگاري که پرورش دهنده اي جز او نيست...» [4] .
از سوي ديگر، قطب دوم آسيب، يعني تکروي، نيز در تربيت مهدوي قابل قبول نيست. تکروي در جريان تربيت ديني، در دو صورت رخ مي دهد: نخست با نفي امامت و دوم با پذيرش و در عين حال، تعميم امامت. در حالت نخست، نياز به امامت، بعد از پيامبر اکرم (ص) نفي مي گردد و چنين تصور مي شود که هدايت پيامبر(ص) به مردم ارزاني شده و هر کس بخواهد مي تواند در طريق هدايت راه بسپارد و در اين مسير، نيازي به راهبر و امام نيست. در حالت دوم، امامت به صراحت نفي نمي شود، اما اختصاص آن به امامان معصوم(ع)، نفي مي شود، به گونه اي که هر کس مي تواند امام خويش باشد.
در روايات مربوط به مهدويت، هر دو گونه تکروي، نفي شده است. در خصوص مورد اول، يعني نفي امامت، در برخي روايات به اين نکته اشاره و انتقاد شده است که در آينده امت اسلامي، کساني تندروي خواهند نمود و خواهند گفت که امامت باطل شده است. به طور مثال، در روايتي از قول امام علي (ع) خطاب به «حذيفه يماني» آمده است: «...پس اين امت پيوسته ستمگرند و همچون سگان در ستيز با يکديگر بر حرام دنيا بسرمي برند، در درياهاي هلاکت و گودال هاي خون، عمر سپري کنند تا آن زمان که غائب شونده از فرزندان من از ديدگان مردم پنهان شود و مردم به گفتگو افتند، آيا او گم شده، يا کشته شده، يا خود وفات يافته است، که فتنه شدت گيرد و بلا نازل شود و آتش جنگ قبيله اي برافروزد و مردم در دينشان تندروي کنند و همصدا شوند که حجت از ميان رفته و امامت باطل شده است...به خداي علي قسم! که حجت امت همان هنگام برپا و در راههاي آن (امت) گام برمي دارد، به خانه ها و کاخ هايشان داخل مي شود، در شرق و غرب زمين در گردش است، گفته ها را مي شنود و بر جماعت سلام مي کند، او مي بيند اما ديده نمي شود تا زمان و وعده اش فرارسد...» [5] .
در مورد دوم، يعني تعميم امامت، نيز در روايات مهدويت، انتقاد صورت پذيرفته است. امامت، مشروط به شروطي است که مهم ترين آن، اين است که امام، آلوده به ستم نباشد، چنانکه وقتي ابراهيم (ع) در باره امامت فرزندان خويش از خدا مسألت نمود، خداوند در پاسخ فرمود: «پيمان من به بيدادگران نمي رسد.» [6] از اين رو، خداوند امامت را در شأن هر کسي ننهاده است. در اين مورد، در روايتي، فضيل بن يسار از قول امام صادق (ع) مي گويد: «هر کس خروج کرده، مردم را به سوي خود فراخوانَد در صورتي که کسي در ميان مردم باشد که از او برتر است، پس چنين شخصي گمراه و بدعت گذار است.» [7] .
در حالت سلامت. تربيت ديني، مستلزم قبول امامت است. حضرت مهدي (عج) نيز يکي از جمله امامان شيعه است. قبول امامت، به معناي انکار مريدپروري و تکروي است. اين هردو، چون آفت هاي تربيت ديني محسوب مي شوند. در حالت مريدپروري، فرد تربيت شونده، در حد انساني ديگر که مراد تلقي شده، متوقف مي ماند و از تقرب جستن به کمال بي پايان، يعني خداوند، بازمي ماند. در مقابل، در حالت تکروي، فرد تربيت شونده، در حد خود، محدود مي شود و از بهره جستن از نمونه ها و الگوهاي برجسته بازمي ماند.
در روايات مربوط به مهدويت، امامت، چون امري متفاوت با مريدپروري و تکروي، معرفي شده است. براي وضوح بيشتر اين معنا، در زير به دو روايت ديگر استناد خواهيم نمود.
در خصوص تمايز امامت با رابطه مريد و مرادي، امام به منزله کسي معرفي مي گردد که راه و رسم و حد و حدود الهي را پي جويي مي کند. عبدالعزيز بن مسلم از قول امام رضا (ع) مي گويد: «...امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مي دارد و حدود الهي را برپا مي دارد و از دين خدا دفاع مي کند و با حکمت و موعظه نيکو و دليل رسا به راه پروردگارش فرامي خواند...» [8] .
در خصوص اهميت امامت و نفي تکروي نيز در روايتي، زراره از قول امام صادق(ع) مي گويد: «امام خود را بشناس که چون او را شناختي اين امر چه پيش افتد و يا دير فرارسد، تو را زياني نمي رساند.» [9] .
پاورقي

[1] بقره: 147.
[2] عن حُمرانَ بن أعيَنَ، قال: «سألت أبا جعفر (ع) فقلت له: أنت القائم؟ فقال: قدولَّدني رسول الله (ص) و اني المطالَِبُ بالدَّمِ، و يفعل الله ما يشاء، ثم أَعَدتُ عليه، فقال: قد عرفتُ حيثُ تذهبُ، صاحبُک المُبدِحُ البطنِ، ثم الحَزازُ بِرَأسه،ابنُ الأرواعِ، رحم اللهُ فلاناً.»(غيبت نعماني، باب 13، ص 314).
[3] امام صادق(ع): «يسير بسيرة رسول الله ولايعيش الا عيش اميرالمؤمنين» (الغيبه، شيخ طوسي، ص 277).
[4] علي(ع): «ولاتظنوا بي استثقالاً من حق قيل لي ولا التماس اعظام لنفسي فانه من استثقل الحقَّ» أن يُقالَ له أو العدلَ أن يُعرضَ عليه کان العملُ بهما أثقلَ عليه فلا تَکفُّوا عن مَقالة بحقِّ أو مشورَة بعدل فانّي لستُ في نفسي بفوق أن أُخطيَ و لاآمَنُ ذلک من فعلي الا أن يَکفي اللهُ من نفسي ماهو أملک به مني فانما أنا و أنتم عبيد مملوکون لِربّ لا ربَ غيرُهُ...» (نهج البلاغه، خطبه 207).
[5] عمرو بن سعد عن اميرالمومنين علي بن ابي طالب (ع) أنه قال يوماً لحذيفة بن اليمان:«...فلاتزال هذه الامه جبارين يتکالَبون علي حرام الدنيا، مُنغَمسِينَ في بحار الهلکاتِ و في أودية الدماء حتي اذا غاب المُتَغَيِّبُ من وُلدي عن عيون الناس و ماجَ الناسُ بفَقده أو بقتله أوبموته، أَطلَعَتِ الفتنةُ و نزلت البليةُوالتَحَمَتِ العصبيةُ و غَلا الناسُ في دينهم وأجمعوا علي أنَّ الحجةَ ذاهبة والامامةباطلة...فوَ ربِّ عليِّ انَّ حجتَها عليهاقائمة ماشية في طُرُقها داخلة في دُورِهاوقُصُورها جوَّالة في شرق هذه الأرضِ و غربهاتسمع الکلامَ و تُسِّلِمُ علي الجماعةِتَري و لاتُري الي الوقت و الوعدِ...» (همان مأخذ، ص 207-206).
[6] «قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين»(بقره: 124).
[7] عن الفضيل بن يسار قال: سمعت أبا عبدالله جعفر بن محمد (ع) يقول: «من خرج يدعوالناس و فيهم من هو أفضل منه فهو ضالّ مُبتدِع.» (همان مأخذ، باب 5، ص 167).
[8] عن عبدالعزيز بن مسلم قال...«ثم قال [الرضا (ع)] ... الامامُ يُحِلُّ حلالَ اللهِ و يُحرِّمُ حرامَ اللهِ و يُقيمُ حدودَ اللهِ و يَذُبُّ عن دِينِ اللهِ و يدعو الي سبيل ربه بالحکمةِ و الموعظةِالحسنةِ...» (همان مأخذ، ص 318).
[9] عن زُرارَةَ قال: قال أبوعبدالله (ع): «اعرِف امامک فانَّک اذا عَرَفتَهُ لم يَضُرُّکَ تَقَدَّمَ هذا الامرُ أو تَأَخَّرَ.» (همان مأخذ، باب 25، ص 470).


آسيب ها قشري گري و عقل گرايي؛ سلامت: عقل ورزي

 در اين محور، آسيب هاي تربيت ديني، در دو قطب متقابل قشري گري و عقل گرايي قرار دارد. منظور از قشري گري، جمود بر ظواهر متون ديني، در مقام فهم، و ظواهر مناسک شريعت، در مقام عمل، است. قشري گري از اين جهت آسيب زاست که انسان را در قشر دين متوقف مي سازد و به اين ترتيب، خود فرد را از دين بي بهره و ديگران را در دام بدفهمي گرفتار مي سازد. از سوي ديگر، مراد از عقل گرايي آن است که کسي بخواهد عقل را صافي همه چيز بگرداند، به نحوي که درستي هر معرفت يا فايده هر عملي که توسط عقل علمي يا فلسفي، به اثبات قطعي و مسلّم نرسد، پذيرفتني نخواهد بود. اين گرايش نيز در تربيت ديني آسيب زاست زيرا عقل آدمي را چنان تواني نيست که هر چيزي را به اثبات برساند. به اين ترتيب، عقل گرايي، فرد را از حقايق بسياري محروم و از نتايج آنها بي بهره خواهد ساخت. در حالت سلامت، عقل ورزي قرار دارد. تفاوت عقل ورزي با قشري گري مشخص است، اما تفاوت آن با عقل گرايي در آن است که عقل ورزي، مستلزم اثبات علمي و فلسفي امور نيست، بلکه گاه با گمان نيز به پيش مي رود. انسانها برخي از معرفتها و اعمال را به کمک گمان هاي عاقلانه، در دسترس خود قرار مي دهند.
اکنون، پس از اشاره کلي به نکات اين محور در تربيت ديني، در خصوص مهدويت، با اندکي تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت.
قشري گري در دين، مانع فهم عمق معارف ديني مي گردد و از اين رو، بستري براي رشد کج فهمي و انحراف و بدعت است. نمونه بارز اين امر در زمان حکومت امام علي (ع) توسط خوارج آشکار گرديد؛ کساني که حاضر نشدند به ورق هاي کاغذين قرآن تعرض کنند، اما سرانجام بر آن شدند تا قرآن ناطق را خاموش کنند. اين گونه قشري گري، همواره در کمين تربيت ديني است. در دوران غيبت امام مهدي(ع) نيز همواره اين تهديد وجود دارد. ذهن ها و انديشه هاي خام متدينان، آنان را به بدفهمي و بدعت وامي دارد، چنانکه به هنگام ظهور مهدي (ع)، سخنان او و احکام ديني که او مطرح مي سازد، در نظر مردم، جديد و ناشناخته است. ابوبصير از قول امام باقر (ع) مي گويد که ايشان در مورد مهدي (ع) فرمود: «هنگامي که آن حضرت قيام کند، با امري نوين و فرماني جديد و طريقه اي نو و حکمي تازه قيام خواهد کرد...» [1] .
اين سخن حاکي از آن است که چگونه در دوران غيبت، قشري بودن افراد، آنان را به تعبيرهاي نادرست از احکام ديني خواهد کشاند. امام صادق (ع) به اين نکته اشاره دارد، آنجا که مي فرمايد: «قائم (ع) در جريان پيکار خود، با اموري روبرو مي گردد که رسول خدا (ص) با آنها روبرو نشد. همانا رسول خدا(ص) در حالي به سوي مردم آمد که آنان، بت هاي سنگي و چوب هاي تراشيده را مي پرستيدند، ولي عليه قائم(ع) مي شورند و کتاب خدا را عليه او تأويل مي کنند و بر اساس آن با او مي جنگند.» [2] .
بنابراين، يکي از آسيب هايي که در کمين تربيت مهدوي، هم چون تربيتي ديني، قرار دارد اين است که افراد تحت تربيت، ذهن ها و انديشه هايي ناپرورده و خام داشته باشند و معارف و حکمت هاي دين را در حد فهم هاي قاصر خود، محدود و محصور سازند.
از سوي ديگر، عقل گرايي نيز يکي ديگر از ورطه هاي لغزش است. عقل گرايي به اين معناست که افراد بخواهند در عرصه دين، همه چيز را پس از اثبات قطعي عقل بپذيرند. در اين تصور، عقل، چنان انگاشته مي شود که گويي آن را هيچ حد و حدودي نيست و ياراي آن را دارد که بر فراز هر حقيقتي بايستد و آن را در حيطه خود، تحليل کند و بشناسد. چنين تصوري، نه با واقعيت عقل هماهنگ است و نه با تربيت ديني، سازگار. عقل، حدودي دارد و برخي از امور را به سبب محاط بودن در آنها مي پذيرد. عقل، هم چنانکه برخي از امور را در پرتو روشن تحليل خود، مي پذيرد، امور ديگري را در سايه روشن حيرت، مورد قبول قرار مي دهد. دين، آدمي را از جمله به حقايقي از اين دست رهنمون مي گردد. از قضا يکي از دلايلي که براي غيبت امام زمان (ع) ذکر شده، آشکار شدن بن بست هاي عقل گرايي در مفهوم افراطي آن است. به عبارت ديگر، غيبت، فرصتي است براي اين که انسان هاي کره خاکي، هر چه در توان عقلي خويش دارند، در جستجوي سعادت بکار زنند. هنگامي که آنان، بن بست هاي عقل گرايي را آزمودند، گوش شنواتري براي شنيدن پيام غيبي مهدي(ع) خواهند داشت.
حالت سلامت در تربيت ديني، عقل ورزي است. عقل ورزي، باور به توانايي عقل در دريافتن حقايق عميق است، بدون آن که حدود توانايي آن انکار شود. عقل گرايي، نوعي مطلق گرايي در عرصه عقل است که پذيرفتني نيست. اما عقل ورزي، مطلوب تربيت ديني است زيرا دين، آدمي را به حقايق ژرفي فراخوانده است که با عقل ورزي قابل حصول است. فهم مسأله مهدويت، خود از جمله اموري است که مستلزم بذل فهم و باريک بيني بوده است؛ به ويژه که شيعه، در مطرح نمودن مسأله مهدويت، تحت فشارهاي سياسي حاکمان زمان قرار داشته و در اين خصوص، ناگزير بوده به رمز سخن بگويد. از اين رو، در خصوص مهدويت نيز دعوت به ژرف انديشي و باريک بيني صورت پذيرفته است. به طور مثال، در روايتي، مفضّل بن عمر از قول امام صادق (ع) مي گويد: «خبري که آن را درک مي کني، از «10» خبر که صرفاً آن را روايت مي کني بهتر است، همانا هر حقي داراي حقيقتي است و هر کار درستي را نوري است. سپس فرمود: و به خدا سوگند! کسي از شيعيانِ خود را فقيه نمي شماريم تا اين که به رمز، سخني به او گفته شود و او آن رمز را دريابد، همانا اميرالمؤمنين (ع) بر منبر کوفه فرمود: «به راستي که فتنه هايي ظلماني و کدر و تاريک پشت سر داريد که جز نُوَمَه (کسي که عنواني در مردم ندارد و به کلي قدرش مجهول و ناشناخته است) کسي از آن نجات نمي يابد.» به آنحضرت عرض شد: اي اميرمؤمنان، نومه چيست؟ فرمود: آن کسي است که مردم را مي شناسد ولي مردم او را نمي شناسند، و بدانيد که زمين از حجت خداي عزوجل خالي نمي ماند...» [3] .
گذشته از اصل مسأله مهدويت که به دلايل تاريخي، دريافت آن مستلزم باريک بيني بوده است، هم اکنون نيز درک درست مسائل مربوط به مهدويت، مستلزم عقل ورزي است. اين مسائل شامل اموري چون نقادي نسبت به عقل گرايي، تبيين نقش هاي سازنده اعتقاد به مهدويت در جريان زندگي فردي، اجتماعي و تاريخي، و مسئوليت شيعه در دوران غيبت است.
پاورقي

[1] عن ابي بصير عن ابي جعفر محمد بن علي (ع)...قال: «اذا خرج يقوم بأمر جديد وکتاب جديد و سنة جديدة و قضاء جديد،علي العرب شديد و ليس شأنه الا القتل لايستبقي أحداً و لا تأخذه في الله لومة لائم»(غيبت نعماني، باب 13، ص 368).
[2] عن محمد بن أبي حمزه عن بعض اصحابه عن أبي عبدالله (ع) قال: سمعته يقول: «القائم (ع) يَلقي في حربه مالم يلقَ رسولُ الله (ص)، ان رسول الله (ص)أتاهم وهم يعبدون حجارة منقورة و خُشُباً مَنحوتة وانّ القائم يَخرجون عليه فيتأوّلون عليه کتاب الله و يُقاتلونه عليه.» (غيبت نعماني، باب 17، ص 424).
[3] عن المفضّل بن عمر قال: قال ابوعبدالله (ع): «انّ من ورائکم فتناً مُظلِمَة عمياءَ مُنکسِفَة لا ينجو منها الا النُوَمَةُ، قيل: يا اميرالمؤمنين و ماالنومه؟ قال: الذي يَعرِفُ الناسَ و لا يعرفونه و اعلموا انّ الارض لاتخلو من حجة لله عزوجل...» (غيبت نعماني، باب 10، ص 202).

 


آسيب ها خرافه پردازي و راز زدايي؛ سلامت: حق باوري

در اين محور، آسيب هاي تربيت ديني، به طور کلي، عبارت از خرافه پردازي و راززدايي است. خرافه پردازي هنگامي در تربيت ديني، آشکار مي گردد که حقايق ماوراي طبيعي دين، دستخوش عوام زدگي گردد. آسيب زايي خرافه پردازي، نه تنها از آن جهت است که اين حقايق، تحريف مي گردد، بلکه همچنين از آن رو است که در افراد تحت تربيت، بلاهت را دامن مي زند. در قطب مقابل، راززدايي قرار دارد. راززدايي نيز از جمله آسيب هايي است که در کمين تربيت ديني قرار دارد. آسيب زايي اين امر در آن است که دين و معارف ديني را در حد طبيعت، به زير مي کشد و عملاً مقصود عمده اي را که تربيت ديني، به عهده داشته، نقض مي کند و آن برکشيدن آدمي از خاک به سوي خدا بوده است. چنانکه در محورهاي پيشين نيز ذکر شد، داد و ستد نهاني ميان دوقطب آسيب را نبايد ناديده گرفت. خسته شدن از خرافه پردازي، کار را به راززدايي مي کشاند، چنانکه راززدايي، در آخرين حد خود، جهان را کوچک و عبث مي گرداند و زمينه را براي خرافه پردازي آماده مي کند. در حالت سلامت، حق باوري قرار دارد. تربيت ديني، آدمي را به حق باوري سوق مي دهد. حق، نه خرافه است و نه به ضرورت، از هرگونه رازآميزي به دور است.
پس از اشاره کلي به محتواي آسيب و سلامت در اين محور، در خصوص مهدويت، به توضيح بيشتر آن خواهيم پرداخت.
قطب نخست آسيب، يعني خرافه پردازي، در زمينه مهدويت نيز همچون ساير معارف ديني، قابل گسترش است. به ويژه، از آنجا که امام زمان (ع) در غيبت به سر مي برد، مطامع سوداگران و خامي عاميان و عوام زدگان، بستر مناسبي براي خرافه پردازي فراهم مي آورد. نمونه هايي از اين امر را مي توان در داعيه هاي اين و آن، بر رؤيت امام زمان يا رؤياهاي مربوط به آن حضرت ملاحظه نمود. هر چند امکان اين امر، در اصل، منتفي نيست و برخي از اخبار، حاکي از رؤيت آن حضرت توسط بعضي از بزرگان بوده است [1] اما اندک نيست قصه هاي بي بنيادي که در اين زمينه پرداخته اند. از اين رو، در برخي از روايات آمده است که هر کس ادعا کند با امام زمان(ع) ارتباط دارد، او را کذاب بدانيد.
قطب دوم آسيب، يعني راززدايي، نيز در زمينه مهدويت، رخ داده و رخ مي دهد. در راززدايي، اين گرايش وجود دارد که امور، همواره چون اموري طبيعي نگريسته شوند و ردپاي هر امر ماوراي طبيعي در آنها محو گردد. نمونه اين مواجهه با مهدويت را مي توان از جمله در مقدمه معروف ابن خلدون ملاحظه نمود. ابن خلدون که مالکي مذهب بود، امکان بي اعتبار شمردن اخبار مربوط به مهدي (ع) را نداشت زيرا اين اخبار در ميان اهل سنت نيز رواج داشته است. اما وي کوشيده است بر اساس ديدگاه فلسفي خود در باب جامعه بشري، مهدويت را تفسير کند. از نظر وي، عصبيت، اساس حکومت و نظام اجتماعي بشري را مي سازد و بر اين اساس، مي گويد چون عصبيّت فاطمي و به طور کلي، عصبيت قريش، از ميان رفته، ظهور مهدي (ع) از خاندان فاطمه (ع) و به پاداشتن حکومتي مقتدر و جهاني ممکن نيست. از اين رو، وي به اين تفسير روي مي آورد که مراد از ظهور مهدي، پيدايش حکومتي مبتني بر اتحاد قبائل سادات اطراف مدينه و حجاز است. [2] .
آسيب زايي راززدايي از معارف الهي، نه تنها در اين است که حقيقتي، از نظر پنهان مي ماند، بلکه همچنين در اين است که آثار تربيتي و تحول بخش آن در زندگي فردي و اجتماعي نيز فرصت بروز نمي يابد. راززدايي از مهدويت و تبديل نمودن آن به يک واقعه عادي در کنار ساير وقايع عادي، همه آثار تربيتي فردي، اجتماعي و تاريخي اين عقيده قدرتمند و الهام بخش را زايل مي سازد. ظهور مهدي (ع)، چون وعده اي حتمي و الهي، افق روشني براي بيدار نگاه داشتن اميد عدالت و کوشش نمودن در راه تحقق آن و انتقاد نمودن از حاکميت هاي جاري است. راززدايي از مهدويت، به منزله از ميان بردن تمام اين آثار گرانقدر و تحول آفرين است.
به دور از دو قطب آسيب، يعني خرافه پردازي و راززدايي، حالت سلامت در اين محور عبارت از حق باوري است. چنانکه اشاره شد، حق باوري به معناي پذيرفتن معارف حق ديني است. حق باوري با خرافه پردازي متفاوت است زيرا در اينجا تنها پذيرش حقايق يا انديشه هاي مسلم ديني مورد نظر است؛ به علاوه، حق باوري با راززدايي نيز متفاوت است زيرا بسياري از حقايق ديني و از جمله مهدويت، رازآميز است.
در مسأله مهدويت، حقيقت هايي وجود دارد که رازآميز است و پذيرفتن آنها لازمه تربيت ديني است. از جمله امور رازآميز در مهدويت، خود مسأله غيبت بلند مدت مهدي(ع) است. هر چند پاره اي از حکمت ها براي غيبت ذکر شده، اما حکمت اساسي غيبت، ناآشکار است و از جمله اسرار الهي محسوب شده است که تنها پس از رفع آن، حکمتش آشکار خواهد شد. اين نکته، از جمله در روايتي آمده است که در آن، عبدالله بن فضل از قول امام صادق (ع) مي گويد: «همانا براي صاحب اين امر، غيبتي است چاره ناپذير که هر فرد گمراهي در آن ترديد مي کند. پس گفتم: چرا چنين است فدايت گردم؟ گفت: به دليلي که مجاز نيستيم آن را براي شما بازگوييم. گفتم: پس حکمت غيبتش چيست؟ گفت: حکمت غيبت وي چون حکمتي است که در غيبت هاي حجت هاي پيشين خدا وجود داشت. به راستي که حکمت آن، آشکار نمي گردد مگر بعد از ظهورش، چنانکه حکمت کارهاي خضر(ع) در سوراخ کردن کشتي، کشتن پسربچه و بالابردن ديوار، براي موسي(ع) آشکار نگرديد مگر به هنگام جدايي آن دو. اي پسر فضل، به راستي اين امر، از امور الهي، سري از اسرار خدا و غيبي از غيب هاي الهي است و هنگامي که دانستيم او حکيم است، تصديق مي کنيم که کارها و سخنان او همه حکمت است، هر چند که دليل آن براي ما آشکار نباشد.» [3] .
جنبه رازآميز ديگر، شکل زندگي مهدي (ع) و قيام ناگهاني وي است. در احاديث، به هنگام اشاره به شکل زندگي مهدي(ع)، شباهت وي با يوسف نبي(ع) مورد توجه قرار داده شده که برادران وي به هنگام مواجهه با او در زمان حاکميتش در مصر، وي را نشناختند. يزيد کُناسي از قول امام محمدباقر(ع) مي گويد: «صاحب اين امر را با يوسف شباهتي است، او فرزند کنيزي سيه چرده است، خداوند کار او را يک شبه برايش اصلاح مي کند.» [4] .
پاورقي

[1] به طور مثال، منتخب الاثر، الفصل الخامس، باب «فيمن رآه في الغيبةالکبري».
[2] همچنين بنگريد به مقدمه مترجم، آيت الله کمره اي، بر کتاب کمال الدين و تمام النعمه شيخ صدوق.
[3] عن عبدالله بن الفضل الهاشمي قال: سمعت الصادق جعفر بن محمد (ع) يقول: ان لصاحب هذاالامر غيبة لابدّ منها، يرتاب فيها کل مبطل فقلت: ولم جعلت فداک؟ قال: لأمر لم يؤذن لنا في کشفه، قلت فما وجه الحکمه في غيبته؟قال: وجه الحکمة في غيبات من تقدمه من حجج الله تعالي ذکره، انّ وجه الحکمة في ذلک لاينکشف الاّ بعد ظهوره کما لاينکشف وجه الحکمة لما اتاه الخضر من خرق السفينة و قتل الغلام و اقامة الجدار لموسي (ع) الاّ وقت افتراقهما يابن الفضل انّ هذاالامر امر من امر الله تعالي و سرّ من سرّالله وغيب من غيب الله و متي علمنا انّه عزوجل حکيم صدقنا بانّ افعاله و اقواله کلها حکمة وان کان وجهه غيرمنکشف لنا.» (منتخب الاثر، الباب الثامن و العشرون، ص 330).
[4] عن يزيد الکُناسيَّ قال: سمعت أبا جعفر الباقر (ع) يقول: «ان صاحب هذاالامر فيه شَبَه من يوسفَ، ابنُ أَمَة سوداءَ، يصلح الله له أمره في ليلة.» (غيبت نعماني، باب 10، ص 237).


آسيب ها انحصار گرايي و کثرت گرايي؛ سلامت: حقيقت گرايي مرتب

در اين محور، دو قطب متقابل آسيب در تربيت ديني، انحصارگرايي و کثرت گرايي است. مراد از انحصارگرايي آن است که ادعا شود تمامي حقيقت، در نزد دين واحدي قرار دارد و اديان ديگر، هيچ بهره اي از حقيقت نبرده اند. دين اسلام، با اين که آخرين و کامل ترين دين الهي است، اما پيامبر اکرم (ص) با فراخواندن اهل کتاب براي اتفاق نظر در حقايق الهي مشترک ميان اسلام و اديان پيشين، انحصارگرايي را به ديده قبول ننگريست. آسيب انحصارگرايي در آن است که امکان گفتگو ميان اديان را نفي مي کند و از اين طريق، مانع بسط هدايت مي گردد. از سوي ديگر، کثرت گرايي نيز آسيب ديگري در جريان تربيت ديني است. کثرت گرايي در اينجا به اين معناست که ادعا شود، اديان مختلف، به يک اندازه از حقيقت برخوردارند و هيچ يک، ترجيحي به ديگري ندارد. اين ديدگاه با قبول کمال بيشتر اديان و شرايع متأخر ناسازگار است و نوعي بي تفاوتي نسبت به انتخاب راه بهتر را به بار مي آورد. در حالت سلامت، حقيقت گرايي مرتبتي قرار دارد. در اين ديدگاه، نظر بر آن است که حقيقت مي تواند به درجات مختلف در نزد اديان و شرايع مختلف وجود داشته باشد. بر اين اساس، ممکن است ديني از دين ديگر کامل تر باشد و حقيقت بيشتري را در خود جلوه گر بسازد. اين ديدگاه، نه تنها امکان گفتگو ميان اديان را فراهم مي آورد، بلکه انگيزه حقيقت جويي را براي يافتن بيشترين ميزان حقيقت در افراد تأمين مي کند.
اکنون، پس از اشاره به آسيب و سلامت در تربيت ديني به طور کلي، نکات اين محور را در زمينه مهدويت، توضيح خواهيم داد.
انحصارگرايي چون يکي از آسيب هاي تربيت ديني، در عرصه مهدويت به اين نحو ممکن است آشکار گردد که اعتقاد به حکومت عدل مهدي (ع)، موجب تحريم هر حکومتي پيش از آن گردد. اين ديدگاه عملاً در برخي از معتقدان به مهدويت آشکار شده است. بر اين اساس، نظر بر آن بوده است که پيش از حکومت مهدي(ع)، هيچ کس حق حکومت ندارد. حتي در اين مورد، با تفسيري اشتباه آميز، به برخي از روايات مربوط به مهدويت نيز استناد شده است. به طور مثال، در روايتي، مالک بن أعيَن از قول امام باقر (ع) مي گويد: «هر پرچمي که پيش از پرچم حضرت قائم(ع) برافراشته گردد صاحب آن طاغوت است.» [1] از اين روايت، چنين برداشت نموده اند که هيچ حکومت عدلي، قبل از قيام مهدي(ع)، برقرار شدني نيست. در حالي که مقصود اين روايت آن است که هر کس با ادعاي امامت و ايفاي نقش مهدي(ع)، قيام کند، او طاغوت است. از اين رو، در روايات ديگر، ذکر شده است: «هر کس مقام ما -يعني امامت- را ادعا کند، او کافر [يا مشرک ] است.» [2] .
بر اين اساس، تفسير و ترويج مهدويت، به اين عنوان که هر حکومتي قبل از حکومت مهدي (ع)، طاغوت است، فهمي آسيب زا از مهدويت است. پيامد عمليِ چنين فهمي، عدم تلاش براي برقراري حکومت عادلانه، پيش از ظهور امام مهدي(ع) است و حاصل عملي آن، تمکين نسبت به هر گونه حکومت جورپيشه خواهد بود.
در مقابل، کثرت گرايي نيز قطب دوم آسيب است. کثرت گرايي به مفهوم برابر دانستن طريقه هاي مختلف، مي تواند به اين نتيجه منجر شود که هر وضع موجودي، مشروع تلقي شود. در حالي که انحصارگرايي در عرصه مهدويت، به تحريم هر حکومتي منجر مي شود، کثرت گرايي، به تجويز هر حکومتي ختم خواهد شد. آسيب زايي چنين موضعي در تربيت سياسي، آشکار است.
حالت سلامت در اين محور، حقيقت گرايي مرتبتي است. در عرصه مهدويت، اين نکته حاکي از آن است که مهدي(ع) و حکومت وي، مثل اعلاي عدالت است و پيش از او، هر حکومتي، به هر ميزان به اين مثل اعلي نزديک باشد، يا به عبارتي، هر چه عادلانه تر باشد، به همان ميزان از مقبوليت و مشروعيت برخوردار است.
به علاوه، جالب توجه است که در حکومت مهدي(ع)، همچنان اهل کتاب مي توانند بر عقايد ديني خود پايبند باشند. امام مهدي (ع) با اهل کتاب مسالمت مي ورزد، چنانکه پيامبر(ص) اين کار را کرد. اين مضمون روايتي است از قول امام صادق (ع): « [پرسيدند] پس وضع اهل ذمه در نزد او چيست؟ فرمود: او با آنان مسالمت مي ورزد چنانکه رسول خدا با آنان مسالمت ورزيد و جزيه مي دهند و [در برابر حکومت اسلامي ] سر فرود مي آورند.» [3] همچنين، در روايتي از قول امام باقر (ع) آمده است: « [قائم(ع)] در ميان اهل تورات با تورات و در ميان اهل انجيل با انجيل و در ميان اهل قرآن با قرآن داوري مي کند.» [4] .
پاورقي

[1] عن مالک بن أعيَن الجُهَنيِّ عن أبي جعفر الباقر (ع) أنه قال: «کلُّ راية تُرفعُ قبل رايةِالقائم صاحبها طاغوت» (غيبت نعماني، باب 5، ص 166).
[2] عن الفضيل قال: قال ابو [عبدالله ] جعفر (ع): «من ادّعي مقامنا -يعني الامامة- فهو کافر، أو قال: مشرک.» (همان مأخذ).
[3] عن الصادق (ع)...فما يکون من اهل الجزيه عنده؟ قال: «يسالمهم کما سالمهم رسول الله و يؤدون الجزيه عن يد و هم صاغرون» (بحار، به نقل از صدر،تاريخ مابعدالظهور، ص 568).
[4] عن الباقر(ع): «يحکم بين اهل التوراة بالتوراة و بين اهل الانجيل بالانجيل و بين اهل الزبور بالزبور و بين اهل القرآن بالقرآن.» (غيبت نعماني، ص 125).